شاید کمتر کلمهای به اندازه «حضور» بتوان یافت که وزن آن چنان باشد که در توضیح نگنجد. این واژه از اساس دربردارنده امر غیر قابل ایضاح است. آن چیزی که نه میشود گفت و نه میتوان تعریف کرد بلکه فقط میتوان ادراک کرد. به بیان معروف، درک میشود اما وصف نمیشود. به همین قرار است که علم غیرقابل تحصیل و غیرقابل تبادل را به عنوان علم «حضوری» معرفی میکنند.
علم حضوری آن چیزی است که میان عالم و معلوم، واژه قرار ندارد. به تعبیر دقیقتر حائلی میان عالم و معلوم (مُدرِک و مُدرَک) نیست و کسی آن را برای ما توضیح نمیدهد که بفهمم (تحصیلش نمیکنیم) مثل گرسنگی. علم ِ ما به گرسنگی خودمان در ما شکل میگیرد. ما ترس را با واژه درک نمیکنیم بلکه اول ترس را درک میکنیم و بعد هم سعی داریم با واژه آن را توضیح دهیم.
نقد معناپردازی دهخدا در برابر حضور
همین دشواری است که عالم ِلغتشناسی چون جناب علیاکبر دهخدا را به اسارت گرفته و ایشان در برابر کلمۀ «حضور» فرمودهاند:
حضور.[ ح ُ] (ع مص) حاضر آمدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (از المصادر زوزنی). حاضر شدن. نقیض غیبت. (آنندراج ). شهود. مشهد.
تعریف حضور به «حاضر آمدن» که «دور» است و تعریفی ارائه نشده. در واقع بهجای تعریف واژه به اسم فاعل آن اکتفا شده.
مرحله بعد آن است که ضد ِحضور به عنوان معنا ذکر شود. تعریف اشیاء به اضداد از رایجترین شیوههای شناخت و تعریف است. در واقع برای اینکه بدانیم «موضوع» چه چیز است، به این اشاره میکنیم که «چه چیز نیست» اما لازمه کارکرد چنین تعریفی آن است که سوی دیگر ماجرا – یعنی ضد – برای ما روشن باشد. در واقع ما به مدد شناخت آن «ضد» بتوانیم موضوع سوالمان را بشناسیم.
با همین قاعده جناب دهخدا به سراغ غیب و شهود میرود. میفرمایید حضور نقیض غایب است. این چیزی است که ما در کلاس درس هم تجربه کردهایم؛ وقتی مبصر یا معلم نام ما را صدا کردند و در مقابل اگر صدایی از ما رسیده گفتند «حاضر» و اگر سکوت بوده یک «غ» به معنای غیبت مقابل نام ما گذاشتند.
کلمه عمیق ِشهود
اما جناب دهخدا در آخر کار کلمه دیگری را به میان میکشد: شهود
اما خود شهود چیست؟
مسئله آیا فقط به چشم خوردن است؟ آیا اینجا کلمه شهود را به معنای ظاهر استفاده میکنم؟ اگر اینطور باشد که مقابل ظاهر، میشود باطن. باطن چیزی است که هست و در چشم ما نیست است. حضور، شهود است اما چه شهودی؟
تجربه کردید کسانی در زندگی شما و شانه به شانه شما – بهظاهر – هستند اما – بهواقع – نیستند؟ یعنی بودنشان چنان فاقد کیفیت و بازتاب است که نمیتوانید آنها را نزد خود «حاضر» بدانید. این همان تلنگری است که بالاتر عرض کردم. حضور چیزی فراتر از «شهود» در معنای ِ«ظاهر» است.
در مکان بودن
میشود برای درک بهتری از کلمه حضور، سراغی از معنای واژه در ادبیات انگلیسی بگیریم. در لغتنامه کمبریج آمده:
presence
noun /ˈprez.əns/
the fact that someone or something is in a place
اینجا واژه Presence متضمنِ در مکان بودن – in a place – است. در مکان بودگی به همان کلمه شهود و ظهور نزدیک است. انبوهی از چیزها در اطرافمان مشهود است که نزد ما حاضر نیست. مثلاً یک قاب عکس بر روی یک دیوار برای برخی از اشخاص مقیم در مکان حاضر است اما برای برخی دیگر حاضر نیست. اما چه بسا برای همه آنها مشهود باشد. حتی حضور یکنواخت نیز نیست. یعنی در یک جمع، حضور یک فرد برای من میتواند بسیار شدیدتر باشد تا «حضور» او برای شما.
دوام ِبودن
در ادبیات عرب، حضر به معنای دوام بودن است در مقابل بداوة و کوچنده بودن به آنجا که جماعتی استقرار با دوام دارند گفته میشود «حضر». حضر در تراز آن معنایی است که ما از شهر سراغ داریم. همین «تقابل» در زبان فارسی هم مصطلح است. مثلا میگوییم فلانی در سفر و حضر چنین بود. اینجا دیگر بحث «ظاهر» بودن نیست بلکه «کیفیت ِبودن» نشان میدهد که آیا مشمول حضر هستیم یا خیر.
بهانه اندیشیدن
روز شنبه – مقارن با نیمه خرداد سال صفر – مشغول خواندن کتاب نازنین من – نامههای هایدگر به همسرش الفریده – بودم و البته این کتابی است که نزدیک به ده سال قبل خواندهام اما گاهگاه تصادفی جایی از میانه کتاب را باز میکنم و این بار قرعه به صفحه 237 افتاد. آنجا که هایدگر برای همسرش الفریده مینویسد:
دلم برای حضور خاموش تو که جزئی از کار من است تنگ میشود
همین جمله به بیان دیگری در صفحه 208 کتاب هم آمده و هایدگر میگوید:
همکاری و حضور ساکت تو، همه جا و در دور و برم وجود دارد و موجب میشود که قلب تو را از نو بیابم
این ترکیب ِ«حضور ساکت» و «حضور خاموش» ذهنم را با خود برد. هایدگر اندیشمندی است که کلمات در قلم او تلف نمیشود. واژه حساب دارد و بذل بیجا نمیشود – اگرچه افسوس دارم از اینکه سواد خواندن او را به زبان مادری ندارم و میدانم در ترجمه چیزهایی دگرگون خواهد شد – و خلاصه ماجرا ختم شد به ساعتها اندیشیدن به واژه «حضور»
فهم ِمن
من حضور را امری کیفی فهمیدم. یعنی کیفیتی از بودن به نحوی که بر «بود» دیگر چیزها دگرگونی ایجاد کند. صِرف هممکانی به معنای حضور نیست. اینکه دو چیز در یک شهر یا در یک خانه باشند، آنها را برای هم حاضر نمیکند. شاید برای هم «ظاهر» باشند اما «حاضر» نه. حضور یک آشکارگی وجودی است یعنی چیزی چنان بر ما آشکار گردد که ما با آن چیز، متفاوت باشیم با مای ِپیش از آشکارگی آن چیز.
با این معنا، پرسشهای بسیاری قابل طرح خواهد بود. آیا ما در جهان حاضریم؟ آیا ما در خانه و محل کار خود حاضر هستیم؟ آیا آشکارگی ما چنان است که بود دیگر چیزها را تحت تأثیر خود قرار دهد؟ مهارت ِحضور ِساکت چگونه است؟ چطور میتوانیم چنان باشیم که هم بودمان موثر باشد و هم مزاحم دیگری نشود؟ انبوهی از پرسشها در قفای واژه حضور، میتواند بر ما حاضر شود. اصلاً خود پرسش نیازمند حضور ِعلم اجمالی است. جهل ِمطلق مجال آشکارگی نمیدهد.
با این جمله “من حضور را امری کیفی فهمیدم. یعنی کیفیتی از بودن به نحوی که بر «بود» دیگر چیزها دگرگونی ایجاد کند.” موافقم اما انگار اضافات داره …
به نظرم هر چیزی به محض ورود از عدم به بودن، به “معنی” دچار شده … و معنی، هویتبخش و تغییردهنده و بودکننده است. پس در واقع هر بودنی (فارغ از کیفیتش) دگرگونکننده جهان پیش از آن است.
_حضور به نظر من بودن است به صرف اما ظهور قابلیت دریافتِ بیرونیِ بودن است._
حضور جاییست که در آن هیچ نیست جز حضور