معنای زندگی یا معنای من؟
سودای یافتن معنا برای زندگی به نوشتن انبوهی از مقالات، کتابها و یا برگزاری سخنرانیها و نشستهای زیادی ختم شده است. اما همه این جستجوگری با یک فرض آغاز میشود. اینکه من انسانی هستم که در مقام شناسا (سوژه) قصد دارم معنایی را بیابیم برای موضوعی (ابژه) به نام زندگی که گویی همچون کتابی مستقل در برابر من است و حالا نیاز دارم کسی بگوید معنای این کتاب چیست. به نظر میرسد این خشت کژ کافی است تا بحث در معنای زندگی همواره در سطح باقی بماند.
نمیخواهم روان بودن هم صحبتی را فدای واژگان دشوار کنم. به همین جهت در یک کادر جداگانه عرض میکنم ما در قحطی نگاه انتولوژیک به «زندگی» مشغول زندگی هستیم! واژگانی مثل حیات، عمر، زندگی همه در هم ادغام شده و عمیقترین حرفها درباره زندگی عمدتا اونتیک است و به چیستی و چرایی زندگی میپردازد و بس.
قصه این یادداشت از کجا شروع شد؟ از دیدن فیلمی که در آن مردی مشغول آب دادن به گربهای است که به تنهایی نمیتواند آب را از لبه حوض بنوشد. محیط فیلم مربوط به صف انتظار تزریق واکسن است. جمعی از سالمندان شریف در کنار هم به انتظارند تا نوبتشان برسد و از این میان، یکی شده است بهانه یادداشت اخیر. این فیلم را ببینید:
علم غیب و کرامت انسان
از دیدن این تیتر تعجب نکنید. میدانم همیشه علم غیب را برای جن و روح و پری و جهیدن نوری از تاریکی و نظایر آن شنیدید. احتمالا شما هم از قدیمیترها شنیدید که برای کرامت بخشیدن به کسی میگویند فلانی «علم غیب» داشت. اگرچه همین گزاره جای کنکاش دارد. ترکیب «علم ِغیب» کمی معارض به نظر میرسد. مهم است که بدانیم چه «چیزی» غیب است چون قاعدتاً غیب نمیتواند مترادف عدم باشد والا علم بر آن بیمصداق است.
غیب، گونهای از هستن است. اما دقیقتر این است که نه خود هستنده یا «چیز» بلکه غیب نسبت میان دو چیز است. مثلا در گزاره الف بر ب غیب است، الف غیب نیست، به غیب نیست بلکه یکی از این دو «بر» دیگری یا هردو اینان «برهم» غیب هستند. پس غیب گونهای از «نسبت» میان چیزهاست.
غیب به معنای پوشیدگی
این تلنگرها را عرض میکنم تا یادمان باشد، بحث میتواند بسیار عمیقتر دیده شود اما در خور یک یادداشت وبلاگی، به بُرشی از ماجرا اکتفا کردهام. بنابراین اجازه بدهید در این یادداشت توافق کنیم غیب یعنی چیزی که «من» با «آن» نسبتی ندارم. مثلاً همسایه شما بر من غیب است. چرا؟ چون اصلاً در قلمرو ادراک من نیست. اما همان فرد برای تو آشکار شده و آن را تحت نام «همسایه» میشناسی.
پس غیب به معنای «پوشیدگی» است و در مقابل – یا متضاد آن – از واژه «آشکار» استفاده میکنیم. اگر نسبتی میان من و یک چیز آشکار شد یعنی دیگر آن چیز پوشیده نیست. حالا از همه این مقدمات بسیار ساده برسیم به پرسش مهم: چه میزانی از این جهان بر تو آشکار است؟ اصلاً آیا آشکارگی جهان بر همگان یکسان است؟
پوشیدگی جهان بر ما
فیلم رو دیدید؟ آیا گربه و تشنگیاش برای همه به یک میزان «آشکار» بوده؟ احتمالاً اگر از حاضران بپرسیم، جمع بسیاری از آنها اصلاً متوجه گربه نشدند. اگر گزارشگری بپرسد که شما چرا به این گربه کمک نکردید بسیاری خواهند گفت: «حواسمون نبوده»، «ندیدیمش». پس تا اینجا در مییابیم که این گربه و تشنگیاش بر جمع بسیاری «پوشیده» یا غیب بوده.
اما محتمل است که دیگرانی متوجه این گربه شده باشند اما بدون اقدام فقط به تماشا ماندند. آیا اینجا هم مساله پوشیدگی برقرار است؟ دیگر نمیتوان گفت که تشنگی یا نیاز گربه بر آنها پوشیده بوده، پس چطور این معما را حل کنیم؟ چرا از میان اقلیتی که گربه بر آنها آشکار بوده فقط یک نفر قدم برداشته؟
اینجا قصه عجیبتر میشود. آن یک نفر علاوه بر گربه، خودش هم بر خودش ظاهر بوده. یعنی در خودش این قابلیت را یافته که میتواند فاصله میان گربه و آب را کم کند تا گربه آب بنوشد. در محاوره عامیانه خیلی وقتها گفتهایم یا شنیدهایم که فلان چیز به عقلم نرسید، به فکرم نرسید و در اینجا فقط یک نفر به فکرش رسیده یا یک نفر فکرش به عمل رسیده، این ها همه سطحهای متفاوتی از آشکارگی است. یعنی حتی «من» هم بر «من» آشکار نیست (این را در جرعه بیست و یکم پادکست مِی توضیح دادهام اگر میل داشتید آنجا بشنوید). پس نه فقط جهان بلکه من نیز بر من پوشیدهام…. حیرت انگیز نیست؟
عدد جهان برابر با عدد انسان است
به ظاهر همه انسان هستیم اما با جهانهای متفاوت و بحث فردیت از همینجا شکل میگیرد که موضوع یادداشت اخیر نیست. بازگردیم به سطرهای اول. بحث علم غیب و کرامت انسانی. با توجه به مثالی که تماشا کردیم در مییابیم که اینجا گرچه بحث ما از جن و پری و روح نیست اما همچنان «آشکارگی غیب» نشانگر فضیلت یک آدم.
جهان بر همه ما به یک میزان آشکار نیست. گستره غیب هم برای همه ما یک میزان نیست. چه بسا چیزهایی بر من غیب است که بر تو آشکار است. وسعت جهان ما برابر است با وسعت آشکارگی جهان بر ما. گرچه این معنا دقیقا منطبق نیست با مبحث آرتور شوپنهاور در کتاب جهان همچون اراده و تصور اما بی ارتباط با آن نیز نیست.
جهان یک شیء بیرونی نیست – که اگر اینطور باشد میشود مترادف با محیط – بلکه جهان آشکارگی محیط بر آدمی است. پس به عدد آدمی، جهان داریم. میزان آشکارگی جهان بر ما نیز اسباب کرامت و فضیلت است. اما آیا ارتباطی میان آشکارگی و معنای زندگی میتوان یافت؟
آشکارگی و معنای زندگی
ممکن است سوال از معنای زندگی اساساً سوال اشتباهی باشد؟ یعنی ما باید از معنای خودمان بپرسیم. مهم است که از ابتدا مشخص کنیم که غرضمان معنا چیست؟ اجازه دهید بازگردیم به همان فیلمی که دیدیم. سعی کنید تصویر را از نگاه حضار ببینید. آیا تمام زنان و مردان سالمند و محترمی که در انتظار نوبتشان هستند در این «موقعیت» یکسان، احساس یکسانی را تجربه میکنند؟
موقعیت، محیطی است که من را در خود فراگرفته. آنچه که مستقل از من است اما من مستقل از آن نیستم. رابطه من و موقعیت عام و خاص مطلق است. من پارهای از موقعیت هستم.
احتملاً خیلی – یا لااقل برخی – از حاضران احساس اتلاف وقت، بیمعنایی انتظار و بیهودگی کنند. اما آیا مرد داستان ما نیز دچار چنین حسی است؟ با من موافقید که او به سبب یافتن نسبتی میان خود و موقعیت، به فهمی رسیده است که حضورش را معنامند ساخته. کاری دارد که باید به انجام برساند. انگار که کسی انتظارش را کشیده. گرهای به دست او باز شده. نبودنش در آن محیط به معنای نیافتن تجربه بود و حضورش بر «آشکارگی» افزود. پس او در آن «موقعیت» به معنایی رسیده که «واقعیت» ِاوست.
واقعیت بر خلاف موقعیت، مستقل از من نیست بلکه واقعیت، برداشت من از موقعیت است.
معنا مضاف بر زندگی نیست. پوچی مضاف بر زندگی نیست. شما حق – به معنای قدرت – دارید که بگویید پوچ هستید یا معنامند. اما هرکدام از این دو، مضاف بر «تو» است. مضاف بر «من» است. نه مضاف بر زندگی چون چیزی به نام زندگی مستقل از من و تو و ما نداریم. این تویی که بی معنایی چون چون در پوشیدگی به سر میبری چنان که بر انبوهی از حضار در این فیلم، موقعیت بیمعنا و بیهوده است!
در حاشیه یادآوری کنم چه بسا آنچه از قول ژیژک نوشتم مبنی بر فراموشی خود نه به معنای «بیخود» بودن بلکه به معنای نسبت یافتن میان خود و جزخود است.
ارنست همینگوی و گربه
این پیرمرد من را یاد ارنست همینگوی انداخت. پیرمردی نویسنده و صاحب قلم که در بسیاری از عکسهای یادگارمانده از او، گربهای هم در کنارش دیده میشود. به همین سبب عکس همینگوی را برای کاور فیلم برگزیدم. یادم باشد روزی برایتان بنویسم که نیاز انسان به «دیگری» اعم از گیاه و جفت و حیوان خانگی و خانه و… همه و همه نیاز بر «آشکارگی» است. ما برای آشکارگی من بر من، نیازمند جزمن هستیم.
اگر دقت کنیم به اهمیت آشکارگی در معنای زندگی آن وقت حل معما برایمان سادهتر خواهد شد. چرا آدمها در تنهایی به فکر نگهداری و سرپرستی حیوان خانگی میافتند؟ چرا به رغم مشقتبار بودن سرپرستی و نگهداری از دیگری، این کار برای بسیاری از ما لذت بخش است؟ چرا فرزندآوری میکنیم؟ چرا ازدواج میکنیم؟ چرا عضو گروهها و تشکلها میشویم. همه این «جزمن» ها در آشکارگی نقش خواهند داشت.
چقدر نگاه جالبی کردین
من گاهی چیزهایی رو میبینم و توجهم بهشون جلب میشه که دیگرانی که کنارم هستن درک نمیکنن
ولی وقتی در حال کمک به آن هستم بخودم نهیب میزنم که شاید این بخودی خود باید به اینصورت میشد و من پر کارش دخالت کردم
به امید روزی که نوشته های بسیار عمیق و پر محتوای خودتون را به صورت کتاب چاب کنید