عبرت واژه غریبی است. از آن واژه‌ها که گرفتار فرسایش مترادف‌نویسی شده است. تصورم این است که دلیلی وجود ندارد مردمان برای یک پدیده، از کلمات متعددی استفاده کنند. بنابراین مترادف شدن کلمات باهم حاصل فرسایش معنا در محاوره‌های غیر دقیق است. گاهی هم در «ترجمه»، بضاعت زبان میزبان برای کلمه جدید کافی نیست و ناچار چند کلمه خارجی را در یک کلمه بومی پذیرش می‌کند.

قاعدتاً عرب اگر غرضش از «وعظ» و «خطبه» و «عبره» یکی بود همه را با یک واژه نام می‌برد و نیازی نبود موعظه را از عبرت متمایز کند. اما وقتی پارسی میزبان این واژه باشد، پند داریم و انواعی از واژگان ِغیرپارسی که معنای نزدیک به «پند» دارند. پس همه را می‌گوییم پند.

حالا عبرت را در فرهنگهای لغت که بخوانیم چیزی بیشتر از «پند و اندرز» عاید نخواهد شد. از انصاف دور است اگر دقت نظر جناب حسن عمید را نادیده بگیریم. ایشان در معنای عبرت آورده‌اند

«هشیار و آگاه شدن از چیزی به‌وسیلۀ نظر کردن در احوال دیگران یا تجربیات خود»

و اما پند با عبرت، دو حرکت ِمتفاوت است.

پند عبارتست از حرکت آگاهی به سمت ِمخاطب. به قسمی که دیگری در قامت ِاندرزگو، سعی دارد آگاهی و معنا را به ما برساند. آنچه ایستا است، منم که می‌شنوم. آنچه متحرک است، آگاهی است و محرِّک، پند دهنده است.

در مقابل اما عبرت از ریشه ع.ب.ر و هم خانواده با «عبور» است. اولین سوال ما در مواجهه با واژه عبور این است که «عابر» کیست؟ دوم آنکه «راه چیست» و سوم و مهمترین پرسش اینکه «مقصد کجاست»؟ این سوالها حصری نیست و می‌شود سوالهای دیگری را نیز بر آن افزود مثلا اینکه «توشه چیست» و یا اساساً «چرا باید رفت» و… به هرحال پاسخ این سوالات هرچه باشد، در عبرت، ما با عبور مواجه هستیم.

بنابراین عبرت هم مانند پند حرکتی در خود دارد اما متفاوت از پند. در عبرت حرکت اینطور است:

  • متحرک: من هستم. من ِعبرت گیرنده، عابری هستم که مسیری را طی می‌کنم
  • محرک: اگر به تقدیر باور داشته باشیم، محرک آن اراده دیگری است که مرا کشان کشان به سوی عبور می‌دهد و اگر به آن بی‌باور باشیم، هیچ محرکی بیرون از من نیست.
  • مقصد: من ِجدید است. یعنی من از اکنون خود سفر می‌کنم تا به من ِنوینی دست پیدا کنم. من ِنوین یا آن «من ِمتاخر» چه تفاوتی با من ِسابق دارد؟ «آگاهی» حاصل تفاضل من جدید از من قدیم است.
  • جاده: زیستن است. جاده همان تجربه زندگی است. ما در توشه برداری از زندگی می‌توانیم این عبور را به عافیت سپری کنیم.

پس در عبرت، این منم که در خود مسافرم. ماجرا متفاوت از «پند» است که کسی صرفاً می‌تواند درجای خود بنشیند تا آگاهی به نزد او مشرّف شود! بالعکس در عبرت، عبور بر عهده ماست. آگاهی در فراز و فرودهای زندگی مستور مانده و کشف این گنج را به ما سپرده‌اند.

هفته نخست خرداد سال صفر را به کسالتی سخت گذراندم. از واژه‌هایی که در این ایام در دیگ ذهنم قُل می‌خورد، همین عبرت بود که عهد کردم اگر مجال ِسلامت رسید چیزی از آن را بنویسم. الوعده وفا