سوال آغازین
اندیشیدن بر «محور» پرسش آغاز خواهد شد و اگر این پرسش آغازین به دقت مورد توجه قرار نگیرد، از همان ابتدا کاسهای به دست نداریم که قرار باشد با «آگاهی» لبریزش کنیم. بر همین مبنا لطفا این سوال را با حوصله و در صورت نیاز «تکرار» بخوانید: آیا کتاب، آیین، مکتب، استاد، نهضت، ایسم یا هر مرجع دیگری را میتوان نام برد که «همه حقیقت» را در خود جمع کرده باشد آنطور که چیزی بیرون نمانده باشد و ما با منحصر شدن به همان «منبع» از مواجهه با هستی و مراجعه به دیگری بینیاز شویم!؟
مواجهه متناهی با نامتناهی
اگر تعریف درستی از «حقیقت» داشته باشید، در پاسخ به سوال، به یک نه قاطعانه خواهید رسید! اگر این «نه قاطع» برایتان حاصل نشد قاعدتا ادامه یادداشت براتان کارگشا نیست چراکه حقیقت را «مضیّق و محدود» به «تصور» خود فرض گرفتهاید و با این فرض، نه این کلمات که اساساً هیچ گفتگویی برایتان شنیدنی نیست.
آن حقیقت که من از آن سخن میگویم، منبعش «کل» است، یعنی کل ِهستی. مواجهه انسان با حقیقت، مواجهه «متناهی با نامتناهی» است (ای کاش میشد مثل سمفونی برای قطعاتی تکرار نوشت. آنگاه من حتما درخواست میکردم جمله قبل را سه بار بخوانید). محال است که ظرف محدود بتواند مظروف نامحدود را در خود جا دهد. همواره چیزی از حقیقت نزد تو و انبوهی از آن بیرون از توست. حتی کتب الهی در نگاه خداباورانه نیز مدعای «احاطه برحق» ندارند (چون انسان به عنوان مخاطب «جزء» است و جزء طاقت «کل» ندارد) پس مدعای ادیان چیست؟ تعلیم راه و رسم مواجهه و مشاهده هستی.
انبوهی از آیات نظیر اینکه «در زمین سیر کنید»، «در شتر نظر کنید»، «در آسمان نگاه کنید»، «برهان اقامه کنید»، «اقوال را بشنوید»، بر روی زمین اینگونه راه بروید، در کلام اینگونه سخن بگویید … همه اینها آداب مشاهده و مراجعه به هستی است. پس ایمان، نوعی روش و متدولوژی است برای معاشرت با هستی و خود به تنهایی متضمن حقیقت نیست بلکه «صراط» و نقشهای است که هرچی بیشتر و بهتر پیموده شود، درک وسیعتری از حقیقت را حاصل خواهد سات.
اجتماع ناقصها
برای نشان دادن وسعت «امر نامتناهی» در برابر ناظر «متناهی» واقعا هیچ مثالی نمیتوان ارائه کرد اما این روزها بر اساس تجربه بشری، مصادیقی در نزد ماست که اگرچه دقیق نیست اما ما را به مطلب نزدیک خواهد کرد. با این مقدمه؛ اگر حقیقت را شبیه تصویر مخابره شده جیمز وب از هستی فرض کنیم، سهم هریک از ما از تماشای حقیقت چه میزانی از «کل» است؟ آیا جز این است که ما با تمام ابزارها و امکانات، در نهایت به یک «کراپ» ناقص اکفتا کردهایم. تازه آنچه جیمز وب بر آن دست یافته، حاصل همکاری و همافزایی انبوهی از انسانهاست. حال شما نسبت یک انسان با این حقیقت را تصور کنید، به چه نتیجهای خواهید رسید؟
در واقع ما انسانها در کنار یکدیگر مجموعهای هستیم از «ناقصها» که البته مراتب نقصمان شبیه یکدیگر نیست. (این همان آزمون سختی است که شمس از جلالالدین بلخی گرفت. او از مولانا پرسید چرا پیامبر گفت مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ یعنی من حق ِمعرفت تو را نشناختهام) به این ترتیب مواجهه ما انسانها با یکدیگر، مواجهه «کامل» با «ناقص» نیست بلکه مواجهه ناقصی با ناقص دیگر است که البته میزان نقصشان شبیه هم نیست. پس روشن است که وقتی از جوامع انسانی صحبت میکنیم، بحث پیرامون «اجتماع ناقصها» است.
معنی مدارا
مدارا از ریشه «درأ» در باب مفاعله است. (مثل مصاحبه و معاشقه) یکی از انواع ارتباط ما با «دیگری» است که چند عنصر دارد:
1) آن دیگری دوست نیست (اگر دوست باشد مصداق کلمه دیگری است که بعداً مینویسم)
2) آن دیگری نقصانهایی دارد و ما بر آنها آگاه هستیم.
3) وقتی که آن دیگری دوست نیست و ناقص است پس ما در معرض آسیب از جانب او هستیم و «دفع خطر» هم برایمان مهم است.
در اجتماع این چند عنصر ما میرسیم به «مدارا» که پرهیز آگاهانه است از نزاع با دیگری، در همان فرض که او را هماندیشه با خود نمیدانیم. آن چیزی که «مدارا» را برای ما ممکن و یا ضروری میکند، باور به آن است که ما از نگاه ِناقص ِخودمان مشغول تماشای ِنقص ِدیگری هستیم. یعنی فهم ما از مساله حاصل ضرب دو نقصان در یکدیگر است. پس همواره در حل مساله این را نیز مفروض داریم که علاوه بر اینکه او «ناقص» است، من نیز فهم ناقصی از ماجرا دارم. اینجاست که به تدبیر حافظ، مدارا شرط آسایش دو گیتی است:
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت، با دشمنان مدارا
مدارا و مسئولیت اجتماعی
آیا مدارا به منزله «بیمسئولیتی» در برابر خود، دیگری و جامعه است؟ دور از خرد است که انبوهی از اندیشمندان، متفکران، اولیای دین و اشخاص مرجع در جوامع انسانی، تجویز و تاکید بر امری داشته باشند که به «بیسامانی» منتهی شود. مدارا ما را از «قانون» بینیاز نمیکند. مدارا با «حکم» و «قضا» منافات ندارد. مدارا ما را تشویق نمیکند به عدم ضمانت اجرا و بیاعتنایی در اجرای قانون. پس حرف ِحساب مدارا چیست؟
مدارا یعنی در تمام این شئون، حق حداکثری قائل شدم برای دیگران.
مدارا در تقنین یعنی قانون آنی است که در بر دارنده حداکثر اراده جامعه باشد و حداکثر اراده جامعه مترادف اکتفا به اراده اکثریت نیست. در اکتفا به اکثریت ما به پنجاه درصد بعلاوه یک، اقتدار مطلق میدهیم و پنجاه درصد منهای یک را سرکوب میکنیم. در تقنین بر اساس مدارا، پنجاه درصد بعلاوه یک برابر با همین میزان حق حکمرانی دارند و الباقی متناسب با چهل و نه درصد و اندی خود به مناصب دسترسی خواهند داشت (الگوی احزاب)
در مدارا، قضاوت معطل نیست و قاضی و ضابط تکلیف دارند که به دقت نظارت داشته باشند بر اجرای قانون اما این نظارت را با مدارا انجام میدهند و مدارا یعنی در هر انشاء حکم، به «اجتهاد مصداقی» برسند که این فرد معین چه میزان از آگاهی و اختیار را در دست داشته و مرتکب خطا شده و متناسب با «قصد» و «امکان» و «رضا» و… به حکم جزئی در این مصداق معین، اقدام کنند. (شاید خیلی از شما فیلم قضاوت قاضی امریکایی در برابر تخلفات رانندگی را دیده باشید. او وقت صرف می کند برای آگاهی بر احوال متخلف و وضعیتی که در آن، تخلف کرده)
مدارا، طریق تحقق عدالت
نکته حائز اهمیت است که ما در «مدارا» حقیقت و عدالت را قربانی مدارا نمیکنیم! بلکه «مدارا» را، راه رسیدن به حقیقت و عدالت میدانیم! در مدارا، فرصت تعالی برای همگان ایجاد میشود چون آگاهی بر «نقایص ِنفوس» نیازمند مواجهه وجدانی ایشان با نقص است و این مواجهه پس از «ابراز» صورت میگیرد. همانطور که در درمانگری، برای آگاهی از ریشه مشکلات ِدرمانخواه، به او فرصت ابراز و تداعی میدهیم؛ در «مدارا» هم نگرش بر این استوار است که باید مردمان نقایص خود را آشکار کنند تا بر آن آگاه شوند و این «بهای» آدمی در تجربه «زندگی» است که با نقص خود و دیگری روبرو شود.
درج دیدگاه