مصیبت چیست؟ اینکه به کسی میگوییم امیدوارم «مصیبت آخرتان باشد» یعنی چه؟ آیا تاملی در مصیبت شناسی داشتید؟ مثلا آیا هرچیزی که مصیبت شماست، مصیبت من هم هست؟ آیا ما در مصیبت نامیده شدن چیزی نقش داریم یا مصیبت لزوما قهر و جبری است که بر ما وارد میشود؟
لغت مصیبت
مثل همیشه به سراغ دهخدا میروم چون جامعترین لغتنامه پارسی است. مقابل واژه مصیبت نوشته است: سختی، بدبختی، نکبت، محنت و رنج. اما به همین اکتفا نمیکند انگار هنوز دلش آرام نگرفته که معنای کلمه را رسانده باشد. پس چند مثال از گلستان سعدی میآورد:
«پرسیدندش که شکرِ چه می گویی، گفت شکر آن که به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی»
و البته هنوز نمیدانیم آیا جناب سعدی نسبتی حِکمی میان «مصیبت» و «معصیت» قائل بوده که باید شکر کرد که به آن گرفتارم و این نه؟ آیا نمیشد نه مصیبت باشد نه معصیت؟ آیا صِرف اینکه آهنگ کلمه خوشایند و مقارن باشد یعنی متن به کمال رسیده؟ الان در پاسخ به این سوالات عرضی ندارم و بازگردیم به همان قصه مصیبت. دهخدا باز مثال دیگری از گلستان سعدی نقل میکند:
قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید.
این به نظر بیایراد و خدشه است. اینکه کسی قدر عافیت میداند که مصیبت دیده. پس مصیبت به قَدر میافزاید؟ یعنی اثری دارد در قدر. قدر چه چیز؟ قدر ِدانستن. بُن کلام همین است دیگر، نه؟ کسی بیشتر میداند که به مصیبت گرفتار آمده. چه چیزی را بیشتر میداند؟ قدر را. قدر چه چیزی را؟ عافیت را اما به هرحال مصیبت، دانایی آفرین است. اما چرا؟ چه چیزی در کُنه و ذات مصیبت است که میتواند دانایی بیافریند؟
تعبیری از جناب عطار
جالب است که بدانیم جناب دهخدا علاوه بر چند شاهد از گلستان سعدی، شعری هم عطار نیشابوری در ذیل کلمه مصیبت آورده – عطار برای من خیلی عزیز است چون تنها شاعری است که به شغلش شهره است و لااقل ما میدانیم دکان عطاری داشته. برای سایر شعرا معطلیم که این جناب از کجا ارتزاق میکرده – اما شعر عطار این است
گر دل من هوشیارستی دمی * زین مصیبت روی در دیوارمی
یعنی اگر دل من یک دم هشیار باشد، از این مصیبت شرمنده و روی به دیوارم. خب چه کنیم جناب دهخدا؟ شهودی که احضار فرمودید نقیض هم شهادت دادند. آنکه سعدی بود فرمود مصیبت علم میزاید و قَدر علم افزون میکند اینکه جناب عطار بود میفرماید اگر هشیار بمانم از این مصیبت شرمنده و خجل هستم.
پاسخ ساده است دیگر، نه؟ ایمان و عمل صالح! مثل تمام کلاسهای دینی که نصف امتحانها با همین دو کلمه پاسخ گرفته بود. منظور از این هشیاری انانیت و از آن علم توجه به اوست. میدانید مساله چیست؟ اینکه کلمه مفت است. ما میتوانیم بدون اینکه بفهمیم، از آن استفاده کنیم. کلمه وزن ندارد. مثلا اینطور نیست که وزن انانیت صد کیلو باشد وزن «او» چهارصد کیلو بعد بگوییم بلندکردنش در توان من نیست. اما با اجازه شما من عجله ای برای زود به پاسخ رسیدن ندارم. هنوز با این «مصیبت» کارم تمام نشده.
تعمق در واژه مصیبت
موافقید کمی در کلمه مصیبت تامل و تعمق کنیم؟ شناگری کنیم در این واژه؟ مصیبت یا همان مُّصِيبَة اسم فاعل است. فاعل از چه مصدری؟ از مصدر اصابت یا اصابة. این مصدر چه معنایی دارد؟ معنای رسیدن. یعنی وقتی تیر به مقصد برسد، دقیق بنشیند آنجایی که تیرانداز اراده کرده میشود اصابت. پس تیر به خطا رفته و به مقصد نرسیده نه! آن تیر که در خال نشسته میشود اصابت.
دقت کردید چطور شد؟ مصیبت اسم فاعل است. پس ما در آن نقش فاعلیت نداریم. به همین سبب مصیبت برای ما یک «واقعه» محسوب میشود. چیزی که بر ما وارد میشود. چیزی که ما یکباره و بدون اراده خود را با آن مواجه میدانیم. از قضا جنس این واقعه نیز طوری است که تیرش به هدف رسیده و میخورد آنجا که اراده مصیبت است و نه اراده من.
فرض کنیم که مصیبت نام یک نمایش یا تئاتر باشد. نقش فاعل که به خود مصیبت رسید چون اسم فاعل است. نقش من در این نمایش چیست؟ اصلا ماجرای مصیبت چه ربطی به من دارد؟ «من» کجای این «تراژدی» قرار گرفتهام؟ اجازه بدهید قبل پاسخ، یک سوال بپرسم. اگر روزی در اتاق خود نشسته باشید و صدای تصادف مهیبی در خیابان را بشنوید و وقتی خودتان را به پنجره میرسانید ببینید که راننده بی احتیاطی با ماشین همسایه که دقیقا کنار ماشین شما پارک شده، تصادف کرده! چه احساسی خواهید داشت؟ احتمالا در دلتان شکر نمیکنید که خوب شد به ماشین من نخورد؟ صد البته همدلانه از آسیب دیدن همسایه هم متاثر و ناراحت میشوید. اما «باز جای شکرش باقی است که به ماشین من نخورد» نه؟ قبول دارید که احساس شما هرچیزی که باشد کاملا متفاوت است با وقتی که شاهد تصادف ماشین خودتان هستید؟
نقش ما در تراژدی مصیبت چیست؟
حالا برگردیم به سوالی که پرسیدم. آورده و نقش ما در تراژدی مصیبت چیست؟ هدف! قربانی. آنچه تیر به آن اصابت خواهد کرد. مثل آتش که از میان عناصر ضروری، ماده سوختنیاش را ما میآوریم. مصیبت، مصیبت نیست مگر اینکه ما بر آنچه که تیر میخورد احساس تعلق کنیم. مثل بازی فوتبالی است که شوت کننده توپ از دیگری است اما دروازه از آن ماست. اگر دروازه نداشته باشیم نام هیچ شوتی «گل» نمیشود.
مصیبت آن وقتی مصیبت است که به «من» میخورد. والا صبح تا شب انبوهی از حوادث میبارد اما برای من طعم مصیبت ندارد. شاید مصیبت «دیگری» باشد اما مصیبت «من» نیست تا آن لحظه که دقیقا بخورد به آن چیزی که من یک «میم» چسباندهام به او. ماشینـ«م». فرزند«م». خانها«م». دستـ«م». والا بجز «میم» به هرچیز دیگری که بخورد ممکن است متاثر باشم اما به «من» نخورده پس مصیبت من نیز نیست.
مصیبت معادل درد نیست
با این توضیح مصیبت، معادل درد نیست. چون درد حسی است که ما در آن فاعلیت داریم. اگر دست من آسیبی ببیند من درد میکشم و این درد حس ِمن است و ناگزیر اما اینکه این درد به معنای مصیبت باشد بستگی به تلقی و فهم من از «من» دارد. هرچه دامنه «من» و گستره این «میم» مالکیت بیشتر باشد، ما تیرهای بیشتری را به عنوان مصیبت خواهیم شناخت.
پس وقوع مصیبت نسبت عکس دارد با دامنه من. هرچه «میم» ما بزرگتر باشد، تیرهای بیشتری برایمان طعم مصیبت دارد. هرچه این میم کوچکتر شود، تیرهای بیشتری به ما ربط پیدا نمیکند! فرض کنید تیر به هرجا خورد بگویید «مال من نبود». اوج این تفکر جایی است که تیر بخورد به آن چیزی که عمومیت دارد تحت نام «خود» اما ما به درک دیگری از «خود» رسیده باشیم چنانی که بتوانیم بگوییم آن «خودی» که میتواند هدف ِتیر باشد هم مال من نبود؛ آیا باز هم مصیبت معنا دارد؟
من، انانیت، ایگو یا هرچیز که غرض از آن «میم» است
این نگاه را در مکاتب متعددی میبینید. برخی آن را تحت انانیت و منیت مطرح میکنند برخی با لفظ ایگو و برخی با الفاظ دیگر. به هرحال حقیقت ِپس ِ این کلمات همان «میم» است. حتی آیه 156 سوره بقره که بیان داشته «الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ» دقیقا وفق همین تعبیر است. مصیبت که اصابت پیدا کرد میگویند ما از آن الله هستیم. یعنی تعلق خود را از نقطه اصابت «میم» میبرّند.
حالا برگردیم به تعبیر جناب سعدی، آیا این معنا از مصیبت که کارش زدودن «من»های وهمی است، چیزی بجز دانایی افزایی است؟ یعنی چیزهایی هست که «من» نیست اما من آنها را من دانسته ام. مانند جرم دندان که دندان نیست اما به سبب شدت آمیختگی و همنشینی با دندان ما آن را جزئیی از دندان پنداشتیم اما طبیبی آن را از دندان میزداید. آیا این جلا بخشی به دندان نیست؟
پس در مقابل آن هشیاری که جناب عطار میگوید چیست؟ این هشیاری، فهم عرفی از هُش بودن است. مثل کسی که حواسش به تمام متعلقاتش هست. عموما میگوییم فلانی آدم حواس جمعی است چون حواسش به همه «چیزها» هست. در واقع چنین کسی حواسی برای «خود» ندارد. او سراپا هوشیاری دیگر چیزهاست. هشیار سر و وضع و لباس و ظاهر و اموال و دارایی و این و آن. این هشیاری همانی است که به استقبال مصیبت نشسته.
صدق مصیبت به من عام یعنی تعلقات صادق است .
حالا معیار تعلق و تعلقات چیست ؟
این شاید مهمتر باشد .
چطور میشه در مصیبت عاشورا صاحبان عزا احوال امامشان را زودتر از عزیزشان می پرسیدند .؟
و شاید رابطه حکمی میان گرفتاری مصیبت و معصیت که اولی شکر ودومی نه ، این باشد که اولی صبرش اعتلا و دومی فعلش انحطاط آورد .
اولی رنج سودمند دومی خود رنج ودرد .