
چند صباحی از تولدمان میگذرد که یاد میگیریم اگر کلمهای صدا شد، یعنی با «من» کار دارند. اخت میشویم که این کلمه، «اسم» ماست و بعد از آن است که وقتی میپرسند که هستی؟ همان چند حرف را بر زبان میآوریم. به این قرار: من حسام هستم و در تمام ایام تحصیل، هر وقت معلم گفت: حسام ایپکچی؛ دستم را بلند کردم و گفتم «حاضر»!
گذران عمر، چند کلمه دیگر بر حسام ایپکچی بودن اضافه کرد. حالا علاوه بر نام، شغل و رشته تحصیلیمان را نیز میپرسند تا ما را بر اساس الگوهایی از پیش تعریفشده، «آشنا» و شناختهشده تصور کنند. اما حقیقت این است که این کلمات، هرگز نمیتوانند تصویر کاملی از من و تو را ارائه دهند.
به قدر ضرورت در کسب و بیشتر از آن به فراکسب مشغولم. سوابق کارم در Linkedin تقریبا کامل است. اما داستان فراکسب، بلندتر از این حرفهاست. به مطالعه و پژوهش در «پدیدارشناسی حق» متمرکز هستم. خوانده و نوشتههایم را منتشر نکردهام اما محض علاج انزوا، هر ماه دو نوبت «انسانک» میگویم.