روز خوبی است. نه اینکه بقیه روزها بد باشد. این جمله یعنی امروز روزی است که من خوبیاش را چشیدهام. شاید دقیقتر بود میگفتم امروز خوب هستم. وصفهایی که ما به «ایام» ارجاع میدهیم در واقع وصف ِما در آن موقعیت است. سال ِخوب، سال نحس، روزِ خوب، روز بد، روز پربار، روز بیخود. اینها هیچکدام وصف روز نیست. چه بسا همین بیستم اردیبهشت که من گفتم روز خوبی است برای کسی «خوبتر» و برای یکی «مصیبتبار» باشد. دقیقا مساله در همین «بار» است. ایام را به اعتبار باری که ما بر دوششان میگذاریم، نام میبریم روزی برای خودم و شما از «پُرباری» مینویسم.
مساله نظم
آمدم در کلبه – جایی است چند پله پایین تر از خانهمان که در ایام قرنطینه، آنجا کار میکنم. داستان کلبه هم طلبتان، روزی برایتان بیشتر از اینجا مینویسم – صبح زود برنامه امروزم را نوشتهام و میدانم یازده ردیف کار است که باید تا غروب انجام بدهم. اما در چیدن وسایل روی میز و پهن کردن لپ تاپ و دفتر و… در کتابخانه چشمم میخورد به کتابی که سالهای قبل خواندهام: ژه – کریستین بوبن
تفالی کتاب را باز میکنم و به دنبال سطرهایی میگردم که قبلا زیر آن خط کشیدهام یا در حاشیه آن نوشتهام. قرعه به صفحه 35 افتاد. متن این بود:
پدر مرد منظمی است. همیشه در حال نبردی با بی نظمی است که هیچگاه پیروز از آن بیرون نمیآید.
این سطر را در تاریخ نهم مهرماه سال نود و یک خوانده بودم و خط کشیدم. ظاهرا ماجرای خاموش کردن کولر و پدرانی که در سودای نظمآفرینی هستند مربوط به یک عصر و یک جغرافیا نیست. اتفاقا حالا من خودم از آن پدرهایی هستم که به بازتکرار همین نظم آفرینی برای علی مشغولم! هرچند سعی میکنم از این مانیفست مزخرف فاصله بگیرم اما گویی برخی «رفتار»ها گره خورده به برخی «نقش»ها است.
نظم یا بی نظمی؟
به نظرتان خوب است که همین سطر را برای دیگران هم منتشر کنم که ببینند؟ خب کجا؟ چند وقتی است که صفحه اینستاگرام پادکست می بدون هیچ پستی باقی مانده. از شما چه پنهان بخاطر محدودیت وقت اصلاً نمیخواستم که پادکست می علاوه بر سایت، صفحه اینستا هم داشته باشد. مثلا به نظرتان خوب است که با این استایل گزیده کتاب منتشر شود؟
ماجرا از اینجا آغاز شد که آیدی را گرفته بودیم و روزی آمدم و دیدم چند صدنفر دنبال کننده دارد. بدون هیچ پستی! چرا؟ چون یک رفیق باحال در کنار اپیزودهای مِی آن را معرفی کرده بود. مثل میزبانی که یکباره مهمان دارد و تدارکی ندیده، همیشه فکر میکردم خب در این صفحه چه چیزی باشد.
مثلا خوب است همین سطر کتابهایی که خواندهام را بگذارم؟ دیگران هم سطرهایی که خوانده اند را معرفی کنند؟ (از شما چه پنهان این بخش که دیگران بگویند آنچه خواندهاند چند روز قبل به خاطرم آمده بود) اصلا چطور است همین فکر ها را پست بنویسم برای بلاگ؟ خب! من این کار را در برنامه امروزم ننوشته بودم و چه بسا زمان زیادی بگیرد. چه کنم؟ مینویسم …
حوادث جزئی از نظم زندگی هستند
آیا آنچه رخ داد، نقض نظم بود؟ من در میان انبوه کارهای امروز جایی برای خوانده صفحهای از کتاب «ژه»، نوشتن یک یادداشت و پرداختن به ایده صفحه اینستاگرام می نداشتم. مثلا اشکالی دارد من بر این باور باشم که حوادث هم جزئی از «نظم زندگی» هستند؟
بیایید درباره حادثه بیشتر تامل کنیم. مثلا موافقید بگوییم حادثه، نظم ِبزرگتری است که من آن را انشاء نکردهام؟ اگر فرض ما این باشد که نظم یعنی تمام هستی اقتدا به اراده من کند، وارد جنگ بزرگی شدهایم. نه؟ جنگی که به نظر میرسد از پیش مغلوب آن خواهیم بود. دقیقا همان چیزی که کریستین بوبن ِدوست داشتنی در مورد پدرش نوشته است: نبردی که هیچگاه از آن پیروز بیرون نیامد.
من امروز یازده ردیف کار برای خودم نوشتهام اما دو ردیف هم حادثه نوشته بود. قدمش به روی چشم. لذتش را بردم. یک صفحه کتاب خواندم، چند سطر نوشتم که تقدیم دوستانم کنم، امیدوار حادثه دیگری هم رقم بخورد و امروز بتوانم کارهای دیگر را زودتر از زمانی که فکر میکردم انجام دهم.
نظم چه نیست؟
حالا فکر پختهای ندارم که «نظم چیست» اما فرض تازه روییدهای دارم در مورد اینکه نظم، چه نیست! نظم هرچه باشد، سلطنت ما بر تمام رخدادهای زندگی نیست. نظم، یک سوی ِمیزبانی هم دارد. سویی که به ما ادب مواجهه با آنچه منتظرش نبودیم را بدهد. ادب استقبال از آنچه که «شد» اگرچه فکر نمیکردم که خواهد شد.
مقوله اراده، پیچیدهتر از صحبت گذراست اما انقدر میتوان گفت که ما تنها اراده جاری در ظرف ِایام نیستیم و نظم، خردمندانه نیست مگر آنکه منعطف نسبت به تمام اشارات، حوادث و رخدادهای زندگی باشد. نظم حقیقی، شاید آن چیزی است که با حادثه فرو ریزد
آدم منضبط منعطفِ، تازه میزبان خوبی هم هست.