ابراز، مرز میان بود و نبود است

ابراز یعنی آشکار کردن آن چیزی که پوشیده و درونی است. اصطلاحاتی نظیر ابراز دوستی یا ابراز عشق در همین معناست؛ یا کلمه مُبَرّز از همین ریشه به معنای آشکار و روشن است. به نحو خلاصه می‌توان ابراز را «نمود» بخشیدن به «بود» دانست. مثلا آشکار کردن عشق و محبت به کسی از طریق گفتار و کردار را «ابراز عشق» می‌نامیم تا آنچه «بودنش» پنهان و در درون من است برای جزمن و دیگری نیز آشکار شود. بدون این آشکارگری، از منظر ناظر بیرونی فرقی بین بود و نمود نیست!‌ آن کس که عشق می‌ورزد و مطلقا ابرازی ندارد با آنکه عشق نمی‌ورزد چه تفاوتی خواهد داشت؟ بنابراین اغراق نیست اگر ابراز را مرز میان بود و نبود بدانم؛ چون بودِ بی‌نمود، در منظر دیگری مترادف است با نبود

تمایز میان تکرار و استمرار

حالا با فرض پذیرش مقدمات بالا و تصدیق اهمیت «ابراز» می‌رسیم به پرسشی دیگر: چگونه می‌توان عشقی مدید و پایدار را ابراز کرد؟ با چه نحوه‌ای از ابراز، دیگری در می‌یابد که ما به نحو مستمری به او عشق می‌ورزیم؟ مثلا تکرار واژه عاشقتم، عاشقتم، عاشقتم آیا می‌تواند قرینه بر استمرار باشد؟ اگر ما واژه تکرار و استمرار را مترادف هم بدانیم آن وقت تکرار در اظهار می‌تواند به معنای استمرار و پایداری باشد اما من میان تکرار و استمرار تفاوت قائل هستم:

تکرار یعنی انجام چندباره یک فعل. مثلا در لوحه نویسی، مشق خط یا تمرین موسیقی ما نیازمند تکرار هستیم و گاه نوشتن یک حرف یا نواختن یک نت را بارها تکرار می‌کنیم و اینجا غرض‌مان چندبار انجام دادن یک کار است. اما در استمرار این «فعل» نیست که امتداد یافته بلکه «قصد ممتد» در «افعال متعدد» ظهور خواهد یافت. مثلا مادری را فرض کنید که به فرزندان خود عشق می‌ورزد و در این عشق‌ورزی استمرار دارد. چنین نیست که او صدها بار به فرزندانش بگوید «دوستتان دارم» بلکه در تمام افعال روز و شبش، «قصد دوست داشتن» را اظهار می‌کند. از خواب برمی‌خیزد و عاشق است، فرزندش را تیمار می‌کند و عاشق است، به کار و تلاش روزانه می‌پردازد و عاشق است. اینجا ما با «فعل تکراری» روبرو نیستیم بلکه همه افعال او نمود و ابرازِ قصد عاشقی یا دوست داشتن خواهد بود؛ پس مداومت یعنی امتداد اراده فاعل و نه تکرار ماده فعل.

مبارزه، مداومت در ابراز است

گاه ابراز حسی درونی برای ما به عنوان یک بند از برنامه‌های روزانه است و مثلا یادداشت می‌کنیم که امروز باید با فلان دوست تماس بگیرم و دلتنگی و محبتم را به او ابراز کنم و این می‌شود ابراز. گاه ما این ابراز را در فواصلی تکرار می‌کنیم. به عنوان مثال هر جمعه به دیدن پدر و مادر یا بزرگان خانواده می‌رویم برای ابراز ادب و محبت و این می‌شود تکرار. اما گاهی گام از این دو فراتر می‌رود و ما در تمام گفتار و کردارمان مشغول ابراز مداوم یک معنا هستیم به نحوی که نحوه زیستن و شیوه بودن ما می‌شود نمودار سازی و آشکارگری آن معنا و این همان حقیقتی است که من از آن با عبارت «مبارزه» نام می‌برم. اینجا مبارزه نه یک کنش روزمره یا یک کار در میان انبوهی از کارها؛ بلکه نحوه‌‌ای از بودن است.

مبارزه در معنای ایجابی

مبارزه در بیان مصطلح به معنای نفی و انکار چیزی است. برداشت سلبی از مبارزه، آن را همواره در فرع چیز دیگری تعریف می‌کند. اما مبارزه در معنای بالا، امری ایجابی است. اینجاست که مبارز در پی شکست دادن چیزی در بیرون خود نیست بلکه غرض آشکارگری و نمودبخشی به چیزی است که در درون او وجود دارد. آنکس که مبارزه را سلبی بداند و مثلا در مقام مبارزه با مستکبر است، تمام توجه خود را معطوف به استکبار می‌داند و اتفاقا برخلاف آنچه که به ظاهر مدعی است در باطن بقای خود را به بقای مستکبر وابسته می‌داند!‌ اگر مستکبر نباشد تمام هویت او (که سلبِ استکبار است) زیر سوال می‌رود اما اگر بجای مفهوم سلبی به ابراز ایجابی قائل باشیم آنگاه مبارزه با استکبار جای خود را به ابراز اعتدال می‌دهد. اینجا قصد معطوف به عدل است و هویت یک اندیشه به ابراز عدالت وابسته می‌شود و گرچه محتمل است که این تفکیک ظریف در ابتدا صرفا وسواسی لفظی به نظر برسد اما به واقع همین تمایز جزئی است که تفاوت عمیق در میدان عمل برجا خواهد گذاشت.

مبارز در معنای ایجابی اتکا به «بودن» خود دارد و تمام اراده‌اش معطوف به آشکارگری فضیلت است. چنین مبارزی خفتن و گفتن و سکوت و سرود و قیام و قعودش همه در استمرار یک قصد معنا می‌شود و معطل تکرار مکررات نیست بلکه او قصد مدیدی را در انواعی از گفتار و رفتار نمودار و پدیدا می‌سازد.