وبلاگ حسام ایپکچی2025-07-31T18:50:15+03:30

این‌همانی انسان با خوش‌حالی‌اش

[1]

گفت: یک ذره حلاوت معرفت در دلی بِهْ از هزار قصر در فردوس اعلی

[2]

جمله بالا را فریدالدین عطار نیشابوری در تذکرة‌الاولیا نقل کرده است از بایزید بسطامی. دیروز نوشتم که هر خوراکی در این هستی از آن من نیست. همه چیز برای من شنیدنی و همه چیز برای من دیدنی نیست. هرکسی باید به مقتضای خودش، خوراک انتخاب کند. شهد گل در کامِ زنبور شیرین است اما به کارِ کرم خالی نمی‌آید.

[3]

باید ببینیم چه چیزی برایمان شیرین است!

هر انسان، همانی است که با آن خوشحال می‌شود!

باید دید که از چه لذت می‌بریم. مثلا کسی که از مستی و زوال عقل لذت می‌برند با آنکه از حلاوتِ تعقل لذت می‌برد، همسان نیستند. آن کس که از بخشایش و دهشِ ثروت به دیگران لذت می‌برد با آنکه از اندوختن ثروت لذت می‌برند همسان نیستند.

[4]

سفره جمعه – سیزدهم مهرماه سال سه – را پهن کنیم و ببینیم که برایمان چه در آستین دارد. بیشتر از آنکه ما برای روزها برنامه داشته باشیم،‌ روزها برای ما برنامه دارند.

 

قیاس زرافه و میان‌مایگی

[5] زرافه موجود غریبی است!
نه با اهل زمین هم‌قدم است و نه با اهل آسمان هم‌پرواز
[6] برای همین می‌توان زرافه را نماد میان‌مایگی دانست. چرا که در میان‌مایگی نه بی‌خیالی و حظ‌طلبی فرومایگان را تجربه می‌کنیم و نه همچون #انسان_فرزی رهیدگی از قضاوتِ جماعت را! حتی بندبازها هم روی بند زندگی نمی‌کنند. اما انسان میان‌مایه همواره روی بند است و لرزان و ترسان از احتمال سقوط.
[7] میان‌مایگی نام یک حزب، دسته، قبیله یا شخص نیست. میان‌مایگی فحش، تحقیر، طعنه و طبقه‌بندی اجتماعی و سیاسی نیست. میان‌مایگی، «نحوی» از بودن و زیستن است که همه ما روزهایی آن را تجربه می‌کنیم. مثل فصل تابستان که می‌آید و می‌رود و دوباره می‌آید و دوباره می‌رود، با این تفاوت که حاصل انتخاب آدمی است. ما در برهه‌هایی از زندگی این فصل را تجربه می‌کنیم به آن سبب که تابِ تنهایی و عزلتِ فرزانه‌زیستن را نداریم.
[8] جمعه به ظهر رسید. به هم‌صحبتی با علی گذشت و کمی دست‌کشیدن به سر و گوش وب‌سایت. تصمیم دارم از این پراکندگی خلاص شوم و یک مجمع باشد برای ذخیره‌سازی همه یادداشت‌های پراکنده. شاید این جمعه بشود، شاید… و داستان روز چهارصد و پنجاه و پنج ادامه دارد
#حسام_ایپکچی

1207 1403

انسان و مساله گُزیدگیِ خوراک

12 مهر 1403|

[6] اسم کتابش هم به تنهایی کافی بود: هنر انسان شدن! [7] کارل راجرز در این کتاب، انسان را «شدنی» می‌داند. مسیر و فرایندی باید سپری شود تا آدمیزاد انسان بشود و این فرایند هم نه تکنیک است و نه فن، بلکه «هنر» است. جایی از این کتاب می‌گوید که هرچه در این فرایند پیش‌تر رفته باشیم و از آلایش و ناخالصی‌هایمان کاسته شده باشد از «شتاب»‌مان برای قضاوت «قاطعانه»ی دیگران کاسته می‌شود. [8] عکس گزاره را می‌توانید [...]

1107 1403

زمین به ستوه خواهد آمد

11 مهر 1403|

[1] سرانجام روزی زمین از انسان به ستوه می‌آید و دلتنگ طراوتِ روزهای پیش از بنی‌آدم می‌شود! [2] حق، یک تصور است! [3] خورشید، کوه، دریا، یا حتی فلان گربه که در آفتاب پیاده‌رو لمیده، این‌ها هستنده‌ای در طبیعت‌اند. جست‌وجو برای لقمه‌ غذا یا عطش درخت برای نوشیدن آب یا شعاع آفتاب بر زمین، این‌ها طبیعت است. درخت‌ها مرز ندارند، گربه‌ها به بیش از لقمه‌ای برای سیرشدن طمع نمی‌کنند، دریاها پیمان جمعی برای تحریم فلان رود یا صلح [...]

1007 1403

عظمت در چیزهای اندک است

10 مهر 1403|

می‌انگارم عظمت خدا در چیزهای کم مقدار جلوه‌گر می‌شود ... نگاه من از چیزهای اندکی تغذیه می‌کند: از اندک خزه‌ای به روی دیواری کوتاه [1] برای من مواجهه با این سطرها از کتاب نور جهان – کریستین بوبن – ذهن‌برانگیز بود! آنچه تا امروز شنیدم و خواندم (و حتی گفته‌ام) در نقدِ هرروزگی زندگی است و حالا بوبِن همین را به عنوان زیبایی معرفی می‌کند. به نظرم باید تفکیک باشد بین «هرروزگی» و «هرزگی». اگر هر روز را [...]

2606 1403

خاطره چیست؟

26 شهریور 1403|

474 [1] خاطر، اسم فاعل است از ریشه خ.ط.ر؛ یعنی همان سه حرف که ما کلمه «خطر» را از آن می‌سازیم. مثلاً می‌گوییم فلان موقعیت «خطرناک» است. [2] هر کلمه مانند قصه‌ای بلند است که ما فقط نام آن را حفظ می‌کنیم اما هرگاه به زبان بیاوریم همه قصه را در ذهن خودمان و مخاطب حاضر می‌کنیم. قصه «خطر» هم از تبارِ اِشراف است. مثلاً می‌گوییم فلانی مُشرِف به مرگ است. این وضعیتِ اِشرافی را با کلمه «خطر» [...]

2006 1403

در فضیلتِ تردید و مذمتِ یقین

20 شهریور 1403|

[1] شاید روزی، «یقین داشتن» را در ردیف اختلال‌های روانی به رسمیت شناختند. همان‌گونه که «تردید» مدام را به‌عنوان وسواس، نیازمند درمان می‌دانیم، بی‌تردیدی نیز نیازمند درمان است. [2] تصور کن! همین یقین که امروز برای ما فضیلت است؛ روزی بشود کسالتِ ذهن. بعد آدم‌ها بروند خدمت درمانگر – همان‌طور که شاید برای اضطراب و افسردگی و... خود را محتاج درمان می‌بینند – و بخواهند که ابتلایشان به یقین، درمان شود. [3] در امروز که من مشاهده‌گر زندگی [...]

1306 1403

تفکر هنرمندانه در سنت فرانسوی

13 شهریور 1403|

[1] هنر در چشاندنِ لذتِ آگاهی است [2] شما وقتی متن فیلسوفان آلمانی نظیر هگل، فیشته و هایدگر را می‌خوانید؛ قبل از تجربه «لذت» بابتِ مواجهه با «فهم» و آگاهی؛ با «حسرتِ نفهمیدن» روبه‌رو می‌شوید. گرچه زبانِ عامیانه برای نیازهای روزمره ساخته شده و بهره‌بردن از آن برای تفکر، ناخواسته متن را ناآشنا و سخت می‌کند، اما این همۀ داستان نیست. [3] شوپنهاور معتقد است امثال هگل و فیشه، بی‌سوادی‌شان را پشت قلمبه‌گویی پنهان کرده‌اند. من در جایگاه [...]

بازگشت به بالا