آشنایی با ژیژک

حدود دو سال قبل – فرودین نود و هشت – برای اولین بار نام ژیژک (Žižek) را در خبر مناظره او با پترسون (Peterson) شنیدم! برایم شگفت انگیز بود که مردمان دیاری هزینه می‌کنند برای خرید بلیط و تماشای مناظره دو دانشمند و این بلوغی است که ما برای رسیدن به آن چند دهه راه پیش رو داریم، این متاعی است که در سرزمین ما مشتری چندانی ندارد. به هرحال آشنایی من با ژیژک بسیار دیرهنگام بود و بسیاری از اهل تحقیق، سالها قبل با نوشته‌های او مانوس بودند. البته او آثار مکتوب زیادی دارد انقدر که پترسون در ابتدای مناظره می‌گوید که نتوانسته همه نوشته‌های ژیژک را بخواند.

فیلسوف و دیگرچیزها

ژیژک فیلسوف جنجالی و چپ‌گرای اهل اسلوونی است و شاید کمی بیشتر از فیلسوف. چیزی میان منتقد هنر و سینما، استاد دانشگاه، روانکاو، سیاستمدار و کنشگر اجتماعی یا همه اینها باهم. او بسیار پر مطالعه است و در صحبتها و تحلیل‌ها متوقف به سرزمین خود نیست. از افغانستان و ایران و سوریه و مصر تا لندن و امریکا از انقلابهای بهار عربی تا اعتراض‌های ضد نژادپرستی در امریکا همه را دنبال می‌کند. او مثل اغلب نخبگان کمونیسم، مورد اقبال رجل سیاسی ایران زمین است (آنچنان که ما با هیچ حاکمیت چپی سر نزاع نداریم از چین و روسیه تا کوبا و ونزوئلا) و سالهایی نه چندان دور مصاحبه ژیژک با برنامه جیوگی از صدا و سیما پخش شد.

این روزها در جستجویی پیرامون ژان لاکان، مجددا به نام ژیژک رسیدم. نام او تقریبا آویزه ثابت نام لاکان است و کتاب چگونه لاکان بخوانیم او، از مقدمات ورود به اندیشه لاکان محسوب می‌شود. همین کتاب بهانه شد برای جستجویی مجدد تا اینکه رسیدم به فیلمی از یک سخنرانی توسط توسط ژیژک. موضوع بحث او، نقد کلیشه‌های روانکاوی بود و اشارات و توضیحاتی را ارائه می‌کرد. نقل قول‌هایی از آدام فیلیپس تا هگل و خلاصه با لحن و کلمات خودش – که گاه چندان مودبانه نیست – جمعیت را خیره به خود نگاه داشته.

شاهد از غیب رسید

دقایق پایانی صحبت است که ناگهان پیامکی می‌رسد و صدای نوتیفیکیشن از میکروفون در سالن پخش می‌شود. چند ثانیه سکوت! بعد می‌گوید که پیامک پزشکی است چون وقت کلونوسکوپی دارد! سالن در بهت از رفتار بی تشریفات ژیژک! بعد توضیح میدهد که بخاطر یک سابقه خانوادگی توده‌ای دارد که نیازمند چک‌آپ دوره‌ای است بعد به حضار می‌گوید «نگران نباشید قرار نیست فیلمشو بذارم ببینید» و صدای خنده در سالن می‌پیچد. اما هنوز ژیژک با پیامک درگیر است و ادامه می‌دهد:

«اتفاقا دفعه قبل که رفتم برای چک ‌آپ، آخر کار دکتر یه دی.وی.دی داد گفت این فیلم کلونوسکوپی شماست و من با تعجب به دکتر گفتم من واقعا نیاز ندارم ببینم که تو کـ نم چه خبر بوده»

حالا صدای قهقهه همه سالن را فراگرفته. بعد از همینجا مثال می‌آورد برای نقد نگاه در روانکاوی که «من نمیخوام بدونم توی من چه خبره! نه جسمی نه روحی» و برمی‌گردد به ادامه صحبت. در ابتدای فیلم جملاتی است که توضیح می‌دهد جهد برای خودشناسی وسواس گونه چگونه می‌تواند آسیب زا باشد و اساساً انتظار از روانکاوی را با نقد روبرو می‌کند.

ممکن است حقیقت جز این باشد؟

این سوالی است که من پای تمام باورهایم می‌نویسم. به راستی ممکن است حقیقت چیز دیگری باشد؟ آن هم در روزگاری که از در و دیوار دعوت به خودشناسی می‌بارد؟ حتماً صحبت ژیژک در انکار ضرورت خودشناسی نیست اما خودشناسی تا کجا؟ در برابر چه؟ آیا شناخت خودِ منهای ِهستی امکان پذیر است؟ یا خود بدون مواجهه آن با جزخود معنا دارد؟

از صحبتهای ژیژک به جوابی نرسیدم اما این سوال برایم پررنگ تر از قبل شد: آیا من ضرورتاً باید از همه درونم آگاه باشم؟ همه آنچه که در ناخودآگاه من نشسته را به سطح هشیار و آگاه فرا بخوانم؟ اگر چنین ضرورتی بود چرا روان، در صندوق ناآگاهی آنها را ذخیره کند؟ اصلاً آیا آگاهی همواره خوب است؟ آیا آگاهی بر هرچیزی مزیت است؟ آیا من باید برای خودم بدون هیچ ابهامی باشم؟ آیا باید روانکاو فیلمی از درون من را کف دستم بگذارد؟

ژیژک پاسخ عجیبی دارد! از نظر او «درمان واقعی وقتی است که شما بتوانید خود ِگُهِتان را فراموش کنید و برای یک هدف تلاش کنید». حرف او از کلیشه‌های دعوت به خودکاوی و خودشناسی فاصله زیادی دارد! همانطور که گفتم، ژیژک همسو با آدام فیلیپس تاکید دارد که اصرار افراطی و وسواسی به شناخت خود، مشکل ساز است! دقیقا تعبیرش این است که «نباید مثل روشنفکرهای دوزاری بودایی طور بگی فکر نکن و انجامش بده … بلکه باید بجای جستجو در خود، خود رو وقف یک هدف بیرونی کرد» اما کدام هدف بیرونی می‌تواند تسکین بخش باشد؟