اندیشیدن درکلمات مانند خواندن کتابهایی که ناخوانده برایم روز به روز شیرینتر میشود. انگار فرصت دارم واژههای همگانی را در معنای اختصاصی خودم تالیف کنم. نه آن معنای اختصاصی که کاملا بیگانه با معنای عام باشد، بلکه به آن معنا که هر واژه را چنان که میفهمم به جستاری مستقل بدل کنم. و اینبار نوبت رسید به واژه غربت.
طبق معمول به سراغ لغتنامه دهخدا میروم. ایشان مقابل غریب نوشتهاند:
غریب. [غ َ] (ع ص) هر چیزی نادر و نو.(منتهی الارب) (آنندراج). نادر. (غیاث اللغات) (منتهی الارب). عجیب و نادر. (فرهنگ نظام). شگفت . عجیب و غیر مأنوس . (المنجد). بدیع. تازه
اما جناب عمید با تفکیک رساتری به این واژه پرداختهاند
غریب: (صفت) [عربی، جمع: غُرباء]
۱. دورافتاده از وطن
۲. ویژگی مکانی که محل زندگی شخص نیست و برای او ناآشناست
۳. [مجاز] موجب شگفتی؛ عجیب.
۴. (اسم) (ادبی) در عروض، از بحور شعر بر وزن «فاعلاتن فاعلاتن مستفعلن»؛ جدید.
۵. [مجاز] خوب. ⟨ غریب آمدن: (مصدر لازم) شگفتانگیز و عجیب به نظر رسیدن.
اینها همه دلالت بر آن دارد که غریب، واژه غریبی است. اینجا غریب دوم در مجاز استفاده شده به معنای شگفت انگیز. سبب شگفتی چیست؟ تنوع معانی و برداشتها از این کلمه
غُرب در برابر قُرب
غرب به معنای دوری، ضد قرب است به معنای نزدیکی. اینجا گویی نقطهها در نقش آدمیزاد حاضر شدهاند. آنجا که دو نقطه باهم قرین نشسته باشند یعنی کسی در قرب دیگری است و اینجا کلمه به قاف نوشته میشود. اما اگر نقطه تنها و بیجفت باید یعنی کار به غُرب رسیده و واژه به غین است.
غریب در معنای دو معنا
غروب هم از همین سه حرف غین را و با ساخته شده. پس ریشه در دوری و مستوری دارد.
- اول: ناپیدایی و نا مانوسی
خورشید هست، اما ناپیدا میشود. این ناپیدایی حاصل دور شدن از ماست. آنجا که دوری چنان میشود که دیگر بعدش خورشید تماشایی نیست را میگوییم «مغرب» یعنی محل ِبه غُرب نشستن خورشید. آنجا که سرآغاز تماشای خورشید است را میگوییم «مطلع» یا «مشرق» که محل طلوع و اشراق است.
آدمها نیز همین هستند. گاهی بر هم طلوع دارند و گاه غروب. گاهی بر هم آشکارند و گاهی برهم پنهان. این نسبت هم ثبات ندارد. گاهی بعد از عمری آشکاری، کار به غروب میرسد. گاهی بیخبر در صحرای تنهایی خودت نشستهای که ناگهان کسی طلوع میکند. آنکه آدمی بر او طلوع دارد انیس است و آنکسی که بر دیگران طلوع ندارد غریب است. - دوم: زوال یافته
گاهی غریب شدن توامان است با از ارزش و ارزندگی افتادن. اینجا غروب مترادف است با زوال. مانند ابراهیم که با قوم خود احتجاج میکرد و ستاره را به خدایی پذیرفت اما وقتی که ناپیدا شد گفت «لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ» و اینجا آفل یعنی غروب کننده. این جمله نه مقدس است نه امر عبادی بلکه گزاره مجرب و عقلایی است. آنچه زوال مییابد دوست داشتنی نیست. این جمله ابراهیم تا ابد جاری است و آنچه از آشکارگی میافتد و ساقط میشود از این حیث که دوستداشتنی نیست، پیش شایسته پرستش نیز نیست. پس غریب در معنای دوم زوال یافته است.
علم، غارب است
عرب به آنچه از دسترس دور است میگوید «غارب». مثلا کوهان شتر که دور از دسترس است را غارب خطاب میکند. اما در معنای غیر مصطلحی که من بر آن نظر دارم، غارب – اسم فاعل – به غروب کشاننده است. یعنی آنچه دیگری را به پنهانی میبرد. میگویم این معنا غیرمطلح است چراکه در لغتنامهها چنین تعبیری درج نشده اما الزامی داریم که در حصار آنچه تا کنون گفته شده بمانیم؟
علم در دو معنا غارب است
- اول – خودش مانند کوهان شتر بر قله نشسته. از دسترس دور است. خورشیدی است که در غروب و طلوع است. گاه ِطلوع، مجهولات معلوم میشود و گاه غروب، تردید میروید و شک، گُل میدهد. در این معنا علم به سبب دور از دسترس بودن غارب است
- دوم – علم، عالم را به پنهانی میکشد. آنکس که به علم درآمیخت خودش نیز از فهمرس مردم دور میشود. میان خلایق حرف میزند اما شنیده نمیشود. مینویسد اما دیده نمیشود. چرا؟ چون در علم آمیخته و از سنخ علم شده و آنکه با علم آمیخته است غروبی دارد که از جنس زوال نیست بلکه از جنس تعال است. پس علم چه به پنهانی کشانندهء عالم است، غارب است.
سنگ ِزوال بر سینه زدن
گفتم زوال و تعال. اگر علم، آدمی را از باب تعالی پنهان میکند، در مقابل چیز چیزی هم هست که آدمی را از باب زوال، پنهان کند؟ یعنی مسیر عکس را طی کند؟ چرا ابراهیم میگوید آفل را دوست ندارم؟ چون آفل مانند سنگی است که بر پای فرد به دریا افتاده ببندند. حتی اگر او شناگر باشد، سنگ شناگر نیست. همراه ِغرق شدنی، ما را نیز غرق میکند. آفل همان سنگی است که خودش در مسیر زوال است و هرکه با آن گره خورده باشد را نیز به سوی زوال میبرد.
راز کلام ابراهیم در حب است. در حب باید اندیشید و در فهرست کلمات قابل تامل مینویسمش اما تا اینجا انقدر میدانم که حب محکمترین ریسمانی است که میتواند مارا با چیزی گره بزند و ای وای اگر این گره با چیزی در مسیر زوال باشد.
چقدر این عمیق شدن در لغات شما رو دوست دارم آقای ایپکچی. خیلی استفاده کردم 🙏
آقا وجود شما خودش تنها تنها چراغ دارد، برقرار باشید.