474
[1]خاطر، اسم فاعل است از ریشه خ.ط.ر؛ یعنی همان سه حرف که ما کلمه «خطر» را از آن میسازیم. مثلاً میگوییم فلان موقعیت «خطرناک» است.
[2]هر کلمه مانند قصهای بلند است که ما فقط نام آن را حفظ میکنیم اما هرگاه به زبان بیاوریم همه قصه را در ذهن خودمان و مخاطب حاضر میکنیم. قصه «خطر» هم از تبارِ اِشراف است. مثلاً میگوییم فلانی مُشرِف به مرگ است. این وضعیتِ اِشرافی را با کلمه «خطر» بیان میکنیم. یا میخواهیم به کسی «اِشراف» بدهیم که وضعیتِ ناخوشایندی میتواند پدید آید و بنابراین با «اِخطار» این کار را انجام میدهیم. یا مثلاً وقتی میخواهیم بیان کنیم که ذهن ما به چیزی اِشراف پیدا کرد میگوییم «به ذهنم خطور کرد که…»
[3]خصیصه دیگر خ.ط.ر، بیگاهبودن است. یعنی ما خطر را در موقعیتی «ناگهانی» تجربه میکنیم. به همین سبب در جاده تابلوهایی برای «پیشآگاهی» از خطر نصب میکنند تا این عنصر «ناگاه» را به موقعیتی «آگاه» تبدیل کنند. ما هم این واژه را به همین خصیصه ناگهانیبودنش درک میکنیم. مثلاً میگوییم «ناگهان به خاطرم آمد.»
[4]پس تا اینجا چنین شد که خاطر، آن اشراف ناگهانی است که ذهن را متوجه چیزی میکند. در واقع خاطر، مانند سنگی است که یکباره وسط برکه میافتد و ناگهان تلاطمی در سکونِ برکه ایجاد میکند. یا جرقهای است که یکباره بر خرمنِ کاه میافتد و همه را سرگرم شعله میکند. خاطر یعنی فاعلِ آشوبگر و برهمزننده ایستایی ذهن در یک موقعیت.
[5]خاطره، مؤنثِ خاطر است! خطره، یورشِ مؤنث است…
[6]خصیصه «تأنیث»، پذیرش است. مثلاً زمین پذیرنده دانه است و مؤنث لفظی تلقی میشود یا در ماهیت، شوپنهاور برای عقل، خصلت زنانه قائل است و من هم این نتیجه را با مقدمات دیگری در پادکست مِی عرض کردم که عقل، سرشت زنانه دارد چون پذیرنده هستی است (در جرعه بیستوپنج میتوانید بشنوید) اما در «خاطره» بازی بهعکس میشود؛ برای همین میگویم که خاطره، یورشِ مؤنث است!
[7]حالا این یورشِ مؤنث چگونه صورت میگیرد؟ با تیر و تفنگ؟ با گلوله و آتش؟ نه… خاطره فقط «کشف حجاب» میکند. یعنی اگر تاکنون پنهان و ساکت، گوشهای از حافظه آرام گرفته بود؛ یکباره عریان و بیپوشش در ذهن حاضر میشود. آنطور که مهلت نمیدهد ذهن به چیزی جز خودش متوجه باشد.
[8]آنچنانکه برخی موقعیتها خطرناک است
برخی موقعیتها نیز «خاطرهناک» است…
[9]خاطره با الهام فرق دارد. الهام، به مهمانی میگویند که برای اولینبار به ذهن میرسد اما خاطره آن ساکنِ قدیمی است که از نظر ما دور مانده و یکباره حاضر میشود. بنابراین خاطره از خزانه حافظه ما تغذیه میکند اما لزوماً نمیتوان گفت همه آنچه که در ذهنِ ما میآید از حافظه است. ما گاهی با وارداتی روبهرو هستیم که برایمان تازگی دارد. مثلاً میگوییم که «حدس» میزنم فلانچیز فلانطور باشد و بعضاً این حدس، با واقعیت نیز مطابق درمیآید. اینکه ریشه حدسِ صادق کجاست و ما چگونه میتوانیم گزینه صحیح را «حدس» بزنیم قابل بررسی است. میشود حدس را ناشی از «تصادف» دانست اما تصادف، پاسخِ تمام سؤالهای دیگر نیز هست. یعنی شما هرچه که دلیلش را نمیدانید میتوانید «تصادفی» قلمداد کنید؛ اما چهبسا از جانبِ ناظرِ آگاه، همین مسئله که شما تصادفی شناختید، مستند به دلایلی باشد…
درج دیدگاه