وبلاگ حسام ایپکچی2024-10-04T11:56:00+03:30

این‌همانی انسان با خوش‌حالی‌اش

[1] گفت: یک ذره حلاوت معرفت در دلی بِهْ از هزار قصر در فردوس اعلی [2] جمله بالا را فریدالدین عطار نیشابوری در تذکرة‌الاولیا نقل کرده است از بایزید بسطامی. دیروز نوشتم که هر خوراکی در این هستی از آن من نیست. همه چیز برای من شنیدنی و همه چیز برای من دیدنی نیست. هرکسی باید به مقتضای خودش، خوراک انتخاب کند. شهد گل در کامِ زنبور شیرین است اما به کارِ کرم خالی نمی‌آید. [3] باید ببینیم چه چیزی برایمان شیرین است! هر انسان، همانی است که با آن خوشحال می‌شود! باید دید که از چه لذت می‌بریم. مثلا [...]

انسان و مساله گُزیدگیِ خوراک

[6] اسم کتابش هم به تنهایی کافی بود: هنر انسان شدن! [7] کارل راجرز در این کتاب، انسان را «شدنی» می‌داند. مسیر و فرایندی باید سپری شود تا آدمیزاد انسان بشود و این فرایند هم نه تکنیک است و نه فن، بلکه «هنر» است. جایی از این کتاب می‌گوید که هرچه در این فرایند پیش‌تر رفته باشیم و از آلایش و ناخالصی‌هایمان کاسته شده باشد از «شتاب»‌مان برای قضاوت «قاطعانه»ی دیگران کاسته می‌شود. [8] عکس گزاره را می‌توانید به عنوان شاخصِ ناپختگی و ناخالصی لحاظ کنید یعنی آنانی که قاطع و سریع نسبت به دیگران قضاوت می‌کنند، این سرعت را [...]

زمین به ستوه خواهد آمد

[1] سرانجام روزی زمین از انسان به ستوه می‌آید و دلتنگ طراوتِ روزهای پیش از بنی‌آدم می‌شود! [2] حق، یک تصور است! [3] خورشید، کوه، دریا، یا حتی فلان گربه که در آفتاب پیاده‌رو لمیده، این‌ها هستنده‌ای در طبیعت‌اند. جست‌وجو برای لقمه‌ غذا یا عطش درخت برای نوشیدن آب یا شعاع آفتاب بر زمین، این‌ها طبیعت است. درخت‌ها مرز ندارند، گربه‌ها به بیش از لقمه‌ای برای سیرشدن طمع نمی‌کنند، دریاها پیمان جمعی برای تحریم فلان رود یا صلح با فلان ساحل نمی‌بندند. چرا؟ چون جهان را آن‌گونه که انسان تصور می‌کند، تصور نمی‌کنند! [4] خوب است آدمیزاد، جایی در کنار [...]

عظمت در چیزهای اندک است

می‌انگارم عظمت خدا در چیزهای کم مقدار جلوه‌گر می‌شود ... نگاه من از چیزهای اندکی تغذیه می‌کند: از اندک خزه‌ای به روی دیواری کوتاه [1] برای من مواجهه با این سطرها از کتاب نور جهان – کریستین بوبن – ذهن‌برانگیز بود! آنچه تا امروز شنیدم و خواندم (و حتی گفته‌ام) در نقدِ هرروزگی زندگی است و حالا بوبِن همین را به عنوان زیبایی معرفی می‌کند. به نظرم باید تفکیک باشد بین «هرروزگی» و «هرزگی». اگر هر روز را مانند برگ سفیدی از دفتر ببینیم، در زیبایی آن تردیدی نیست. [2] قضاوت را باید به شب موکول کرد. روز که به [...]

خاطره چیست؟

474 [1] خاطر، اسم فاعل است از ریشه خ.ط.ر؛ یعنی همان سه حرف که ما کلمه «خطر» را از آن می‌سازیم. مثلاً می‌گوییم فلان موقعیت «خطرناک» است. [2] هر کلمه مانند قصه‌ای بلند است که ما فقط نام آن را حفظ می‌کنیم اما هرگاه به زبان بیاوریم همه قصه را در ذهن خودمان و مخاطب حاضر می‌کنیم. قصه «خطر» هم از تبارِ اِشراف است. مثلاً می‌گوییم فلانی مُشرِف به مرگ است. این وضعیتِ اِشرافی را با کلمه «خطر» بیان می‌کنیم. یا می‌خواهیم به کسی «اِشراف» بدهیم که وضعیتِ ناخوشایندی می‌تواند پدید آید و بنابراین با «اِخطار» این کار را انجام [...]

در فضیلتِ تردید و مذمتِ یقین

[1] شاید روزی، «یقین داشتن» را در ردیف اختلال‌های روانی به رسمیت شناختند. همان‌گونه که «تردید» مدام را به‌عنوان وسواس، نیازمند درمان می‌دانیم، بی‌تردیدی نیز نیازمند درمان است. [2] تصور کن! همین یقین که امروز برای ما فضیلت است؛ روزی بشود کسالتِ ذهن. بعد آدم‌ها بروند خدمت درمانگر – همان‌طور که شاید برای اضطراب و افسردگی و... خود را محتاج درمان می‌بینند – و بخواهند که ابتلایشان به یقین، درمان شود. [3] در امروز که من مشاهده‌گر زندگی هستم – یعنی بیستم شهریور سال سه – چندان غریب نمی‌بینم که «یقین» و «وسواس» را دو سویه از یک اختلال بشناسیم. [...]

تفکر هنرمندانه در سنت فرانسوی

[1] هنر در چشاندنِ لذتِ آگاهی است [2] شما وقتی متن فیلسوفان آلمانی نظیر هگل، فیشته و هایدگر را می‌خوانید؛ قبل از تجربه «لذت» بابتِ مواجهه با «فهم» و آگاهی؛ با «حسرتِ نفهمیدن» روبه‌رو می‌شوید. گرچه زبانِ عامیانه برای نیازهای روزمره ساخته شده و بهره‌بردن از آن برای تفکر، ناخواسته متن را ناآشنا و سخت می‌کند، اما این همۀ داستان نیست. [3] شوپنهاور معتقد است امثال هگل و فیشه، بی‌سوادی‌شان را پشت قلمبه‌گویی پنهان کرده‌اند. من در جایگاه چنین داوری‌ای نیستم اما لااقل می‌توانم بگویم هگل متفکر ناب و نویسنده‌ بدی است. این بزرگان، گرچه اندیشیدن را بلدند اما  از [...]

انسان در انسان سکنا می‌گزیند

490 [0] می‌شود در همین ابتدای کلام توافق کنیم که من کلمه سکنا را ننویسم «سکنی» و از یاء برای پایه الف‌مقصوره استفاده نکنم؟ بدون قصد ورود در این مناقشه که کدام نحوه از نوشتن صحیح‌ یا صحیح‌تر است، دوست می‌دارم که آنچه در قالب حروف و کاراکترها بر روی صفحه می‌نشیند، نزدیک‌ترین شکل به بیانم باشد و برای همین می‌نویسم: سکنا [1] هایدگر می‌گوید «انسان مدرن روی زمین سکنا ندارد» و این را در نقد مدرنیته و تکنولوژی به قلم آورده. می‌دانیم که او سکنایافتن بر روی زمین را نزدیک به معنای «درجهان‌بودن» استفاده می‌کند و نقدش، بر تلقی [...]

انسانِ تماشاباخته

497 [1] هایدگر انسان مدرن را «بی‌خانمان» می‌داند و برای این مساله چهار سبب را برمی‌شمارد که نگاه نکردن به آسمان بیشتر از دیگر اسباب، نظر مرا به خود جلب کرد. برایم سوال شد که چطور می‌شود انسانِ مدرن - که ابزار و ادواتش برای تماشای آسمان حتما بیشتر از انسان سنتی است -‌ توان تماشای آسمان را نداشته باشد اما همین ایراد را به انسانِ کهن که متحیرانه به آسمان خیره می‌شده وارد ندانیم؟ یعنی بگوییم انسان مدرن نگاه به آسمان را باخته!؟ پس تکلیف‌مان با اینهمه پیشرفت اخترشناسی و فیزیک و... چه خواهد بود؟ [2] برای فهم بهتر [...]

بازگشت به بالا