[1]
شاید روزی، «یقین داشتن» را در ردیف اختلالهای روانی به رسمیت شناختند.
همانگونه که «تردید» مدام را بهعنوان وسواس، نیازمند درمان میدانیم، بیتردیدی نیز نیازمند درمان است.
[2]
تصور کن! همین یقین که امروز برای ما فضیلت است؛ روزی بشود کسالتِ ذهن. بعد آدمها بروند خدمت درمانگر – همانطور که شاید برای اضطراب و افسردگی و… خود را محتاج درمان میبینند – و بخواهند که ابتلایشان به یقین، درمان شود.
[3]
در امروز که من مشاهدهگر زندگی هستم – یعنی بیستم شهریور سال سه – چندان غریب نمیبینم که «یقین» و «وسواس» را دو سویه از یک اختلال بشناسیم. وسواس آن وجه از ماجراست که فرد نمیتواند به هیچ مشاهده و فرضی اکتفا کند. متقابلاً یقین نیز آن وجه از اختلال است که فرد چنان «اکنون» خود را بسنده و کافی میداند که بازبینی مجدد برایش غیرضروری است و پیشاپیش هر فهم دیگری را مردود میانگارد.
[4]
شاید روزگاری نهچندان دور از فضیلتِ یقین عبور کردیم و ارزشها چنان دگرگون شد که ایمان، معادل یقین نباشد؛ بلکه ایمان معنا بشود به مهارتِ زیستن در تردید.
[5]
اما چهوقت به «آن روزها» خواهیم رسید؟ من پیشگو نیستم که بتوانم در جام بلورین خبر از آینده بدهم. آینده، در حالِ شدن است و از جزئیات آن بیخبرم اما احتمالاً در آن روزگار، انسانها تفاوت میان «معلوم» و «یقین» را میدانند. گزاره معلوم، علاوهبر اینکه همیشه نقضپذیر است (چون علم بر گزارههای ابطالپذیر استوار میشود)؛ مقیدبودن در زمان و مکان را نیز در خود مستتر دارد.
[6]
آیا دوره آبستنی انسان نُه ماه است؟ بله، چنانکه معلوم است، اجمالاً (نه دقیقاً) همین عدد است؛ تا امروز و اکنون. بنابراین یقین نداریم که روزی انسانی در بازه زمانی متفاوتی متولد نخواهد شد. همانطور که یقین نداریم فردا صبح خورشید طلوع کند. ما ناگزیریم زندگی را بر انبوهی از فرضها استوار کنیم. فرض بگیریم که آب همواره در صد درجه به جوش میآید و این فرض، بر مبنای آزمودن به ما «معلوم» شده. اما آیا در هر ارتفاع و هر مکان و هر آنچیزی که تحتعنوان «آب» معرفی کنند، تابع همین فرض است؟ اگر آب، ناخالصی داشته باشد چطور؟ ما حتی «یقین نداریم» یک لیوان آب که بر سر میز تعارفمان میکنند دقیقاً چه چگالی و چه حدی از خلوص دارد یا اینجا که اکنون ایستادهایم در چه فاصلهای از سطح دریاست.
[7]
اما مرحله دشوارتر برای رسیدن به چنان روزگاری؛ فهم عالمِ اعتباریات و تفکیک آن از طبیعت و واقعیت است. در «آن روزها»، آدمیانی خواهند زیست که میتوانند میان «واقع» و «فرض» تفکیک قائل شوند. مثلاً اینکه هشت عدد زوج است چون اگر به دو تقسیم شود؛ باقیماندهاش میشود صفر؛ یک فرض است. ما فرض گرفتهایم که حاصل تقسیم باید اعداد صحیح باشد. اما آیا در جهانِ واقع و بیرون از این فرض، هفت کیلو برنج را نمیشود به دو قسمت مساوی بدون باقیمانده تقسیم کرد؟ نمیشود دو نفر هرکدام سه کیلو و نیم بردارند؟
[8]
فیالجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر
کاین کارخانهای است که تغییر میکنند!
[9]
و آن روز که برسد؛ دیگر حرف مرد یکی نیست. فرزانهزیستن یا #انسان_فرزی بودن در جمعِ اضداد است. یقین ندارم که آن روز خواهد رسید یا نه و نمیدانم من و تو باشندۀ آن دوران هستیم یا نه. اما فعلاً در این دوران که ارزش با «قطعیت» است، کمی تردید هم به آشِ فهم اضافه کنیم؛ شاید طعمش بد نشد.
درج دیدگاه