و دلتنگ طراوتِ روزهای پیش از بنیآدم میشود!
[2] حق، یک تصور است!
[3] خورشید، کوه، دریا، یا حتی فلان گربه که در آفتاب پیادهرو لمیده، اینها هستندهای در طبیعتاند. جستوجو برای لقمه غذا یا عطش درخت برای نوشیدن آب یا شعاع آفتاب بر زمین، اینها طبیعت است. درختها مرز ندارند، گربهها به بیش از لقمهای برای سیرشدن طمع نمیکنند، دریاها پیمان جمعی برای تحریم فلان رود یا صلح با فلان ساحل نمیبندند. چرا؟ چون جهان را آنگونه که انسان تصور میکند، تصور نمیکنند!
[4] خوب است آدمیزاد، جایی در کنار تمام مشغلههای زیستِ انسانی به این جمله هم فکر کند که آن چیزهایی که «حق» میدانند؛ فقط «تصور» او است. گرچه که گاهی این تصورات در قالب «تصور جمعی» درآمده و میپنداریم همین است و جز این نیست اما… نه! میتواند جز این باشد.
[5] هوای شهر ما آفتابی است و آسمان خاکستری. آخر هفته من از چهارشنبه شروع میشود گرچه امروز تا بعدازظهر درگیر کارهای اداریام اما از همین الان به خودم وعده دادهام که بعدازظهر کتاب جدیدی را که هدیه گرفتهام میخوانم و در صفحه نمیدانم چندم خوابم میگیرد و بدون کوککردن ساعت، خواهم خوابید! [6]
نگاه من از چیزهای اندکی تغذیه میکند!
[7]
چندمین شب است که به این کار مشغولم. مثل صورتِ روزسوختهای که شبها پیش از خواب به نرمش فلان محلول و فلان کِرِم، تسکینش میدهیم. شبها ذهنِ خشکشدهام در هیاهوی روز را با نرمشِ کلمات بوبن مهیای پایان روز میکنم. جالب اینجاست که من این کتاب را قبلتر خواندهام اما نه آنگونه که این روزها میخوانم. این هم قرینهای دیگر بر اینکه حالِ ما در فهمِ متن مؤثر است و گرچه متن از نویسنده است اما «فهم» را باید به خودمان نسبت بدهیم.
[8]
آدمهای زیرک، ذهنشان را با ریزمغذیها پروار میکنند. فهم نیازمند «پرخوری» نیست، نیازمند «لطافت» است. باید اجازه دهیم یک کلمه ما را دگرگون کند. باید علفِ سبز شده در سنگفرش، بهاندازه اثری هنری در مشهورترین گالری جهان، ما را به خود خیره کند. برای شما هم روخوانی کردم. فرصت ادیت و ویرایش نبود. اینگونه کتابخوانی را میل دارید؟
#حسام_ایپکچی
درج دیدگاه