497

[1]

هایدگر انسان مدرن را «بی‌خانمان» می‌داند و برای این مساله چهار سبب را برمی‌شمارد که نگاه نکردن به آسمان بیشتر از دیگر اسباب، نظر مرا به خود جلب کرد. برایم سوال شد که چطور می‌شود انسانِ مدرن – که ابزار و ادواتش برای تماشای آسمان حتما بیشتر از انسان سنتی است -‌ توان تماشای آسمان را نداشته باشد اما همین ایراد را به انسانِ کهن که متحیرانه به آسمان خیره می‌شده وارد ندانیم؟ یعنی بگوییم انسان مدرن نگاه به آسمان را باخته!؟ پس تکلیف‌مان با اینهمه پیشرفت اخترشناسی و فیزیک و… چه خواهد بود؟

[2]

برای فهم بهتر سخن هایدگر، شاید این مثال راهگشا باشد. مادر آگاه و دلسوزی را فرض کنید که کودکِ خود را می‌بیند. فرزندش را به آغوش می‌کشد و می‌بوید. نشستن و برخاستن او را زیر نظر دارد و وقتی که به تماشای او نشسته، فراتر از «حال» به او نظر دارد. انگار گذشته این کودک (که جنین و سپس نوزادی بوده) را در خاطر می‌آورد و آینده او را نیز در خیال می‌سازد. همین نظر به گذشته و آینده است که مادر را برای تربیتِ کودک یا مراقبت از او و تیمارداری‌اش مهیا می‌کند.

[3]

حالا فرض کنیم آن کودک – که در مثال بالا گفتم – کسالتی دارد و نزد پزشک می‌رود. پزشکی که متخصص است و حتما دقت او در شناخت اندام و بافت‌های بدن از مادر بیشتر خواهد بود. دلسوزی و تعهد را هم به خصایص این پزشک اضافه می‌کنیم و بر همین اساس صدها مراجع را در هر هفته معاینه می‌کند – از جمله کودکِ قصه ما را – و وقتی نوبت به او می‌رسد در چند دقیقه به دقت مشغول معاینه می‌شود و نسخه می‌دهد و بیمار بعدی را صدا می‌کند …

[4]

چه تفاوتی میان تماشاگری این طبیب با آن مادر می‌توانیم ذکر کنیم؟ هر دو کودک را دیده‌اند و چه بسا آنکه پزشک است به جزییاتی دقت کرده که از نگاه مادر پنهان بوده. اما آیا می‌شود گفت هردو نگاه شبیه به یکدیگر است؟ اگر همین پزشکِ حاذق، از قضا خودش مادر یا پدر باشد؛ آیا تماشای یکسانی را در نظر کردن به فرزندِ خودش و تماشای کودکِ بیمار تجربه خواهد کرد؟

[5]

تفاوت در کجاست؟ در «نسبت» میان بیننده و موضوع مشاهده. یعنی مساله این نیست که مادر به کودک نظر کرده اما پزشک به کودک نظر نکرده یا حتی تفاوت در اینجا نیست که بگوییم مادر، دقیق‌تر به کودک نگاه انداخته. اتفاقا در این مثال، پزشک، مصداقِ ناظر مدرن است که با علم و ابزار روزآمد مشغول معاینه کودک است اما «بیمار» را به عنوان یک اُبژه تکراری می‌بیند و از این تماشا بهره‌ای متفاوت می‌برد در قیاس با آن مادر که فرزندِ خود را نامکرر و در مناسبت با خود تماشا می‌کند.

[6]

من میخواهم به گفته هایدگر مولفه پنجم را هم اضافه کنم. انسانِ مدرن بی‌خانمان است چون علاوه بر آن چهارتا که هایدگر می‌گوید از تماشایِ انسان هم غافل شده. یعنی همه چیزهای دیگر را به دقت و هشیاری می‌بیند اما این دیدن آنچنان نیست که بتواند تماشاگر انسان باشد.

[7]

به این ترتیب انسانِ مدرن فرصت تماشا را از دست داده. خواه به آسمان و خواه به زمین. خواه به انسان و خواه به طبیعت. چون با «نسبت» را باخته و با «حیث التفاتی»‌ متمایزی تماشا می‌کند. این نسبت نه فقط میان ناظر و منظور بلکه حتی بین اجزای مختلف هستی نیز بر قرار است یعنی انسانِ مدرن، دیگر چیزها را بدون کلیت آن تماشا می‌کند و انبوهی از اندام و جوارح تکه تکه را به تماشا نشسته. یکی فیزیکدان است و یکی شیمیست و دیگری هنرمند و آن دیگری تاجر و هریک به تکه‌ای از این کل نظر دارند اما «نسبت‌»ها گسسته شده.

اما چاره چیست؟

جمعه – دوم شهریور سال سه