498
[1] مادامی‌که ما به تفکیکی برای «من» و «خود» آگاه نباشیم؛ در واقع هنوز به افتتاح مسئله «خود» نیز نرسیده‌ایم. «من» خبر می‌دهد از وضعیتْ، چنان‌که هست. «خود» اشاره دارد به وضعیتْ، چنان که «می‌تواند» بشود. یا شاید به بیان دیگر، «من» اشاره دارد به محتوی کنونی ظرف اما خود اشاره دارد به «ظرفیت» و تا این تمایزها را نتوانیم حل کنیم مباحثی مانند روایت خود و خودشناسی و… همه فاقد دقت است.
[2] از جمله کسانی که زحمت‌ها کشیده برای توصیف و تجزیه من، فروید است. در تقسیم سه‌گانه فروید به «نهاد» و «خود» یا ایگو و «فراخود» یا سوپرایگو اشاره شده که همچنان همان نقصانی که در بند نخست نوشته‌ام به این تقسیم وارد است. در این تقسیم‌بندی، نهاد تکیه به لذت دارد و ایگو تکیه بر واقعیت دارد و سوپرایگو اشاره به «مطلوبیت» اما همچنان ما نمی‌دانیم که «واقعیت» چیست که «ایگو» بر آن تکیه دارد.
[3] با اتکا به دو مقدمه بالا، من این‌طور می‌فهمم که «ایگو» نه واقعیتِ من بلکه «روایتِ من از من» است. یعنی آن قصه و داستانی است که ما در مورد خودمان مفروض داریم. اما این روایت چرا مهم است؟ چون روایت قابل بازنویسی و اصلاح است. ما نمی‌توانیم تصمیم بگیریم که از امروز واقعیت چیز دیگری باشد اما می‌توانیم تصمیم بگیریم که روایتمان از خودمان را تغییر دهیم.
[4] تجربه ما از شادی، خوش‌بینی، رضایت از خویشتن، موفقیت و… متأثر از داستانی است که از خودمان داریم. این داستان می‌تواند مانند دروازه‌ای باشد که اجازه عبور شادی، موفقیت و رضایت را ندهد و به‌جای آن میزبان سرخوردگی، سرکوب، اضطراب و انزوا بسازد. اما جای امیدواری هست چون این داستان قابل بازنویسی است…
[5] اما چگونه می‌توان این داستان را نونویسی کرد؟
[6] مسئله به این سادگی‌ها نیست. چون جزئیات این داستان «پیش‌دست» ما نیست. مثل کتابی که از میانه آن چند صفحه را داریم و صفحات متعددی از کتاب جدا شده و قابل‌خواندن نیست. قصه من از من هم چنین وضعیتی دارد. بسیاری از سطرها و نوشته‌ها در دسترس نیست و جایی «دوردست» قرار گفته که فروید آن را «ناهشیار» نامیده است. قبل از ویرایشِ قصه باید به‌نحوی به متن آن دسترسی داشته باشیم.
[7] شیوه این دسترسی نیازمند «انسان‌شناسی» است. یعنی همان مسئله‌ای که این روزها موضوعِ دانشِ واحدی نیست. تجزیه انسان به ده‌ها مؤلفه مستقل از هم باعث شده که رمز ورود به این قلعه در اختیار هیچ متخصصی نباشد. انگار هرکس عددی از رمز را دارد اما همۀ آن را نه. یکی بدن را می‌شناسد، یکی روان‌ را مطالعه می‌کند، دیگری جامعه را و گروهی دیگر غذا و خوراک و خانه‌اش را؛ اما هیچ‌کدام از این پنجره‌های کوچک نمی‌تواند نمایشگر انسان باشد.
[8] حاصل این یادداشت را می‌توانم در سه بند خلاصه کنم و باقی بحث موکول است به مطالعه بیشتر.
۱) خود و من مترادف یکدیگر نیستند.
۲) ایگو، بیش از آنکه واقعیتِ من باشد، پندار من از من است.
۳) تمام احساسات و عواطف و دریافت‌های ما متأثر از روایتی است که از خودمان داریم

پنج‌شنبه – یکم شهریور سال سه
#حسام_ایپکچی